«خورشید خیلی با طمأنینه و عظمت خاصی از افق آرامآرام بالا آمد. اتفاقی که چند صد میلیون سال است که دارد میافتد، ولی امروز صبح برای من و شاید تمام افرادی که بر روی آن یال در حال تقلا برای رسیدن به قله بودیم، خاصترین اتفاق بود… یک سمفونی عظیم و آسمانی در مغزم در حال نواختن بود… شاید آن طلوع فقط گردش زمین در مدار خود نبود، یک ظهور بود. شاید آن صدا توهم نبود، یک نجوا بود. شاید تمام آن اتفاقات دست به دست هم دادند تا مرا به قله ببرند و به خانهام برگردانند. شاید هم تمام اینها «آنی» بود ورای تمام این نوشتهها… آن را مطالعه میکنید؛ سفرنامه، دفترچه، یا صعودنامه، اصلا نمیدانم چی هست. ولی به هرحال باید برایش اسمی میگذاشتم. الان که دارید آن را مطالعه میکنید، اسمش همانی است که رویش درج شده ولی هنوز برایش اسمی انتخاب نکردهام… «بر بلندای هیچ» خیلی این اسم در سرم میچرخید… چرا بر بلندای هیچ؟ چون صعود به قله به خودیِ خود هیچ اهمیتی برای هیچ چیزی در هیچ جایی ندارد. همهی قلهها همیناند و هیچ استثنایی نیست، حتی اورست. مسیر و طی طریق مهم است».
آنچه در بالا آمد، چند جملهای از چند صفحهی آخر کتاب در جستجوی آن است که ایمان آذیش دربارهی برنامهی صعودش به قلهی ساگارماتا / اورست نوشته است. گزارشنویسی سنتی دیرپا در میان کوهنوردان است؛ انگیزهی اصلی و اولیهی نخستین مجلهی کوهنوردی جهان با عنوان Alpine Journal Theکه نخستین شمارهاش در سال 1863 در لندن منتشر شد، پوشش دادن گزارش صعودها بوده است. نخستین کتاب کوهنوردی هم که در ایران منتشر شده، پیروزی بر اورست نام دارد که گزارش نخستین صعود به این قله بوده و به دست کاظم گیلانپور ترجمه شده است. دربارهی بلندترین قلهی جهان، کتابی هم با عنوان اورست، کوهی فراتر از ابرها تألیف همایون بختیاری و رضا زارعی در سال 1382 منتشر شده که گزارش صعود تیم ایرانی به این قله در سال 1377 است. هر دو کتابِ فارسی، و بیشترِ گزارش برنامههایی که در ایران در مجلهها، تارنماها، یا به شکل کتاب منتشر شده، فقط شامل کمی اطلاعات دربارهی منطقه یا قله، روزشمار سادهی صعود که زمانهای فعالیت و مشکلات مسیر را بازگو میکند، و احیاناً سیاههی وسایل و پارهای جزییات فنی دیگر میشود. در این کتابها، اورست پدیدهای است که باید بر آن «پیروز» شد و کسانی که موفق به رسیدن به قلهی آن میشوند، «فاتحان» این کوه خوانده میشوند. اما، آذیش در گزارش خود از این برنامه، چنین عبارتهایی به کار نمیبرد و در برابر کوهستانِ سترگ، فروتنی نشان میدهد.
در جستجوی آن ساختار و محتوایی جذاب دارد که هم نشانگر اندیشهورزی و دغدغهمندی نویسنده نسبت به موضوعهایی ورای صعود است و هم قرینهای است بر پختهتر شدن کوهنویسیِ ایرانی. به نظرم این کتاب را میتوان در مقولهی «ناداستان» (non fiction) طبقهبندی کردکه در آن، نویسنده حکایت چالشهای ذهنیِ پدیدآمده از برخورد با واقعیت سرسختِ موجود و یا شرح رویدادی واقعی را با وام گرفتن از ظرافتها و خیالپردازیهای ادبی بیان میکند. آذیش درسخواندهی فیزیک است ( که این را میتوان از اشارههایش به نسبیت اینشتین، فیزیک موج، تکینگی، هذلولی، و… دریافت) اما به نظر می رسد که آشنایی خوبی با ادبیات ایران و جهان دارد (که این، از ارجاعهای بجا و نه متظاهرانه به خیام و حافظ و کسرایی و دانته و کافکا و شاملو و مدیحهسرایان اردبیلی مشخص میشود) و نیز دچار دلنگرانیها و شکهایی است که «فیزیک» (علمِ خواص ماده و انرژی) پاسخگوی آنها نیست و شخص را بهسوی متافیزیک یا چیزی شبیه آن میکشاند. در زیر، به گوشههایی از نوشتار آذیش که به نظرم برپایهی آنها میتوان کتابش را یک نوآوری ارزشمند در میان کوهنوشتههای فارسی دانست و آن را در ردیف ناداستانهای بسیار خواندنی ارزیابی کرد، اشاره میکنم:
نگاه عاشقانه به کوهستان. آذیش نهتنها از «فتح» قلهی اورست نمیگوید، بلکه رسیدن به قله را به خودی خود (همانگونه که در نقل قول ابتدای این نوشتار دیدیم) دارای «هیچ اهمیتی» نمیداند. او در جایجای کتاب، از زیبایی و شکوه وصفناپذیر کوهستان وحشی میگوید: از برفی که «به پاکی پاکترین موجودات زمین است» (یادداشت روز هفدهم)؛ از «طعم خوب نسیم پاک و خنک سحرگاهان» (یادداشت روز بیستوپنجم)؛ و از فضایی که «منطق بهتنهایی توان درک آن را ندارد» (یادداشت روز بیستوهشتم)؛ پیدا است که او در بیان این که ره سپردن، مهمتر از رسیدن است، صداقت دارد و به کوه نیامده تا بر آن چیره شود.
دلواپسی برای محیط زیست. از همان نگاه پر شور به کوهستان و پدیدههای طبیعی، نگرانی دربارهی زمین که بازیچهی انسان فزونخواه شده، برمیخیزد. «ریخته شدن حد غیرقابل تصوری از زباله در مسیر قله… بهرهکشی از حیوانات… و کمرنگ شدن فرهنگ بومی منطقه که میراثی چند هزار ساله است» (گزارش روز ششم) از ناهنجاریهایی است که ذهن آذیش را درگیر کرده، اما نگاه او به معضل محیط زیست سادهانگارانه نیست و به همین چیزها محدودنمی شود و ریشهی قضیهی تخریب همهجانبهی محیط زیست را در سرمایهسالاری میبیند که چرخهی تولید و فروش چیزهایی که گاه نهتنها لازم نیستند، بلکه حتی وجود ندارند… و شیرهی جان انسانها را میکِشد و طبیعت را نابود میکند به گردش میآورد (گزارش روز بیستوسوم). آذیش نظم جهانیای را که هدف اصلیاش نه تأمین نیاز انسانها بلکه به دست آوردن سود بیشتر است و تعمد دارد که آدمها خیلی نگران آینده نباشند و شعار کلیدی یکی از شرکتهای بزرگش (پپسی) این است که «در لحظه زندگی کن» مقصر بزرگ تخریب طبیعت می داند. این نگاه ژرفاندیشانهی سبز، آن چیزی است که انسان امروز اگر میخواهد روند نابودسازی زمین را کند کند، باید داشته باشد و منطبق با آن تغییر رفتار دهد.
دغدغهمندی اجتماعی. نویسنده، با لرزیدن از سرما در چادرگاه یک، کسانی را به یاد می آورد که «به اجبار در شرایط سختی گرفتار شدهاند. انسانهایی که به خاطر عقایدشان به بند کشیده میشوند و وقتشان را در انفرادیهای سرد و نمور میگذرانند» (گزارش روز بیستوسوم). آنجا هم که با طنزی تلخ، یاکها (گاوهای ویژهی آن منطقه) را در بیآزاری و رعایت همنوعان، برتر از انسانها میداند (گزارش روز سیوپنجم) پیدا است که باز غم و درد اجتماع را دارد. و چنین است که رابطهی شرکتهای خدماتدهندهی صعود را با شرپاها (بومیانی که در ارتفاعات به کوهنوردان خدمات می دهند) مصداق «بردهداری نوین» میخواند (گزارش روز چهلم).
کوهنویسیِ فرهنگی. در میانِ نویسندگان گزارشهای کوهنوردی، ارجاع دادن به گزینگویهها (کلمات قصار)، شعرها و گفتارهای بزرگان ادب و فرهنگ، سنتی دیرینه و پررواج است. اما، در پارهای نوشتارها، اینگونه ارجاعها حالتی متظاهرانه، افراطی، و فخرفروشانه میگیرد؛ در بالا اشاره کردم که گزارش آذیش از صعود به اورست، چنین نیست و نقل قولهایش از بزرگان، خوب با متن چفتوبست میشود. این، به نظرم از تسلط کافی او به مسایل کوهنوردی و نیز آشناییاش با علوم اجتماعی هم ناشی میشود.
دوری از یقینهای خشکاندیشانه. آذیش، بهسانِ هر انسان آزاداندیش و فروتن، و برخلافِ جزماندیشانی که برای هر چیز پاسخی قاطع دارند، نهتنها دربارهی سلامت نظام وارونهی جهانی شک دارد، بلکه در درستی کار خودش نیز یقینِ متکبرانه ندارد؛ او در حالی که ماهها برای برنامهاش تلاش کرده و با سختی مقدمات کارش را فراهم و خانوادهاش را برای رفتن متقاعد کرده و راهیِ صعود به اورست شده، اما میگوید: «هنوز نمیدانم به دنبال چه چیزی پا در این مسیر گذاشتهام» (گزارش روز پنجم).
نکتهگویی فنی در قالبی غیر واعظانه. کتاب، خالی از طرحِ مسالههای فنیِ مربوط به کوهنوردی نیست، اما این نکتهها را به سبک واعظانی که خود را بالاتر از مردمان عادی می دانند یا استادانی که قصد پند دادن دارند، بیان نمیکند. حتی گاه برعکس، نویسنده با طرح ضعفهای خودش نکتهای آموزشی را بازگو میکند. برای نمونه، او صعود خودش را از نظر ارزشهای کوه نوردی، پایینتر از برنامهی صعود به آناپورنا (که کوهی سختتر و خطرناکتر است) یا صعودهای بدونِ همراهی شرپا، و بدون اکسیژن کمکی میداند (گزارش روز چهلونهم) و به این ترتیب مسالهای فنی را یادآور میشود. در جایی دیگر، با بیان سهلانگاریِ غیرمسئولانهی سرپرست برنامه در گرفتن گزارشهای هواشناسی، آگاه نبودن او از برنامهی تیمهای دیگر، نداشتن ارزیابی درست در انتخاب نفرات برای صعود، و… (در آخرین گزارش) به خواننده آموزشهایی میدهد.
نگرش انتقادی. هر گزارش و متنی که مربوط به یک موضوع اجتماعی و فرهنگی باشد، بهطور معمول باید همراه با نقد هم باشد. نویسندهی در جستجوی آن گذشته از این که در موضوعهای محیط زیستی و اجتماعی و همین صعود به اورست (چنان که در بالا به آن اشاره شد) دید انتقادی دارد، با اشاره به یکی از برنامههای پیشین خود (صعود به موزتاق آتا، گزارش روز سیزدهم) نقدی را هم در زمینهی قصور یکی از اعضای آن تیم عنوان میکند. نمونهی دیگر، بحث پرچالشِ نجاتِ دیگری در کوهستان است که در گزارش روزهای نوزدهم و بیستم بازگو شده است. نقد و انتقادهای ریز و درشت دیگر هم در جایجای کتاب دیده می شود. چنین نقدها، قطعاً میتواند به انتقال تجربهها و درسآموزی برای برنامههای دیگر کمک کند.
طنزگویی. همانگونه که آذیش خود در جایی از کتاب میگوید، آن کس که دیگران را می خنداند، خیلی غمگین است! گو این که خوشبختانه به نظر نمیرسد آذیش در زندگی شخصی غم خاصی (مثلاً در موضوع معیشت یا خانواده و مانند اینها) داشته باشد، اما پیدا است که اندوهی ژرف به خاطر مصیبتهایی که بر زمین میرود، یا بیعدالتیهایی که فرادستان بر انسانهای فرودست روا میدارند… در دل دارد و چنین است که گاه از فشار این غم و درد، طنز میگوید! مثلاً آنجا که اسطورهی یونانی اورفئوس و اوریداس را با اصطلاحات کوچه و بازار امروز ایران درمیآمیزد (گزارش روز پنجم) یا آنجا که یاکها را از جهاتی برتر از آدم ها میداند (گزارش روز سیوپنجم) و یا آنجایی که نشریههای زرد و بعضی صفحههای فضای مجازی را به سخره میگیرد (گزارش روز چهلونهم).
***
عنوان این کتاب شاید از شعر حافظ گرفته شده که هم رازآمیز است و هم گویای حالِ عاشقان سرگشته: شاهد آن نیست که مویی و میانی دارد / بندهی طلعت آن باش که آنی دارد. «آن» نام رمزی است برای مقصودی که فرد عاشق با کششهای درونی در پی آن است و شاید خودش هم نداند که دقیقاً چیست؛ چنانکه خود حافظ در همان غزل به شک در این وادی اشاره دارد: در ره عشق نشد کس به یقین محرم راز / هر کسی بر حسب فکر گمانی دارد. کوهنوردیِ جدی یا پیگیرانه قطعاً از مقولهی کارهای عاشقانه است و چندان با عقل و منطقِ متداول جور نیست؛ آذیش در چند جا، از جمله در گزارش روز هجدهم که به توصیف یک کوهنورد آمریکایی میپردازد، به داستان تقابل عقل با دل و این که در تصمیمگیریهای کوهنوردان «وزنِ دل» بیشتر است اشاره میکند. در مجموع به نظر من، کوهنوردی برای ایمان آذیش، هم «آنِ» عاشقانه را داشته و هم «اینِ» محاسنِ معمول در میان عموم: این که میگویند آن خوشتر ز حُسن / یار ما این دارد و آن نیز هم.