کوهنوردی جهان
سیمون مورو (بخش سوم)
استاد صعود زمستانی
(بخش سوم)
موضوع: زندگی نامه کوهنوردان جهان
نویسنده: مارچلو روسی
تاریخ انتشار: 13 ژانویه 2017
مترجم: مارال محمدیان
گزینش فیلم و عکس: اشکان آرونی
ویراستار: دکتر بابک (ابوالفضل) جوادی

در آوریل 2013، مورو همراه اولی اشتک، کوهنورد سریع سویسی و جاناتان گریفیت، کوهنورد و عکاس انگلیسی به اورست سفر کرد تا صعودی سبکبار از مسیر هورنباین انجام دهند. این صعود از سال 1963 که برای اولین بار انجام شد، دیگر تکرار نشده بود. زمانی که برای هم هوایی به سمت بارگاه سه حرکت می کردند، به تیمی از شرپاها برخوردند که در حال ثابت گذاری در امتداد رخ لوتسه، از شیب اصلی تا مسیر استاندارد خط الراس جنوب شرقی بودند. سرپرست تیم ثابت گذاری، صعود آنان را (که بدون ثابت گذاری، شرپا و … انجام می گرفت) نوعی خیانت به صعودهای تجاری قلمداد می کرد و از اینکه حواس تیمش بخاطر کار آنها پرت شده بود ناراحت شد، او فرود آمد و ضمن فریاد زدن به اشتک حمله ور شد. اشتک دستهایش را بالا آورد تا جلو ضربات را بگیرد. آنها بدون طناب حرکت می کردند، پس مورو نگران شد و شروع به فریاد زدن بر سر شرپا کرد. سپس ناسزایی به زبان نپالی و به معنی « مادر به خطا» به وی گفت. سرپرست تیم به شرپاها دستور داد دست از کار بکشند و آنها کار را نیمه تمام رها کرده از کوه پایین رفتند. این گروه سه نفره قصد داشتند شب را در بارگاه سه بگذرانند، اما تصمیم گرفتند به بارگاه دو برگردند و مشکل را حل کنند. اینکه کوهنوردان در ارتفاعات بالا که هوای رقیق، غرور را تشدید و قضاوت را مخدوش می کند، دچار درگیری های لفظی شوند چیز تازه ای نیست، اما آنچه بعد از آن اتفاق افتاد بی سابقه بود. هنگامی که گروه اروپایی به چادرهای خود در بارگاه دو بازگشتند، گروهی از شرپاها که بیشترشان صورتهایشان را پوشانده بودند و برخی شان سنگ در دست داشتند، جلوشان سبز شدند. این سه نفر، به این امید که مشکل را در آرامش حل کنند از چادرهایشان بیرون آمدند، اما شرپاها شروع به مشت زدن، لگد زدن و پرتاب تبر یخ، کرامپون و سنگ کردند. پس از زخمی کردن اشتک و گریفیت، شرپاها اصرار داشتند مورو که توهین بزرگی به سرپرست شان کرده بود در مقابل آن ها زانو بزند و بابت حرف های توهین آمیزش عذرخواهی کند. مورو در قبال انجام این کار از آن ها خواست صدمه ای به او نزنند. با این وجود، هنگامی که زانو زده بود چند تن از شرپاها شروع به کتک زدنش کردند و یکی از آن ها سعی کرد با یک چاقوی جیبی به او ضربه بزند. شرپاها به آن ها گفتند که دیگر اجازه ی ماندن در رخ لوتسه را ندارند. یکی از آنها هم از پشت چادر گفت که اگر تا یک ساعت دیگر آنجا را ترک نکنند همه شان کشته خواهند شد. در راه پایین آمدن، سه کوهنورد اروپایی از حرکت در مسیر اصلی امتناع می ورزیدند، چرا که می توانستند شرپاها را در امتداد یک خط ببینند. اشتک بعدا در این مورد گفت:« می توانیم درمورد آنچه در رخ لوتسه روی داد گفتگو کنیم، اینکه چه چیزی درست و چه چیزی غلط بود. اما آنچه در بارگاه دو اتفاق افتاد، غیر قابل قبول است. حتی اگر اشتباه بزرگی رخ داده باشد، کشتن سه نفر کار درستی نیست.» تا قبل از فرا رسیدن روز بعد، خبر جنجال به پا شده، از طریق رسانه های بزرگ در سراسر جهان پخش شد. مورو با صدایی آکنده از اندوه در این مورد می گوید:« هیچ برنده و بازنده ای در آن نزاع وجود نداشت، توهین به آن شرپا تنها کاری است که از انجامش پشیمانم، اما من این کار را کردم چون ما داشتیم بدون طناب حرکت می کردیم و کوچکترین حرکت می توانست موجب مرگ ما شود.» زاکری بار، فیلمساز آمریکایی که فیلم ها را از شاهدان متفاوت جمع آوری کرد و همه را در یک فیلم 36 دقیقه ای با عنوان “کشمکش شدید” جای داد، می گوید:« ماجرا ظاهرا دعوایی بر سر آداب و رسوم کوهنوردی بود. اما کاملا واضح است که موضوع درگیری آن روز در رخ لوتسه بسیار بزرگتر از آداب و رسوم بوده است.»

از آنجایی که مورو برای اولین بار در سال 1992 سعی کرد اورست را بپیماید، تا کنون شرایط و موقعیت های بی شماری را تجربه کرده است که باعث شد چهار بار به قله صعود کند و به موفقیت های قابل توجهی برسد. مثل اولین پیمایش تک نفره ی جنوب- شمال کوه در سال 2006. اگرچه ازدحام، هزینه و کار پر زحمتِ بالا رفتن از اورست، با عشق مورو به صعودهای اکتشافی، زیبا، سخت و بکر در یک صف قرار نمی گیرند، با این حال بلندترین قله ی دنیا، به جز ستیزی که در سال 2013 اتفاق افتاد، نقش بی همتایی در زندگی و حرفه ی او ایفا کرده است.

در سال 2001 مورو به بارگاه اصلی اورست رسید تا یکی از دیرینه ترین رویاهای خود را محقق سازد: پیمودن مسیر اورست- لوتسه از راه گردنه ی جنوبی به سبک سبکبار. کار سخت و شجاعانه ای که یک سال قبل اروبکو و مورو سعی در انجامش داشتند اما به فرجام نرسید. در جریان برنامه، در حالی که مشغول آب کردن برف و آماده کردن غذا بودند، درخواست کمکی از طرف تام مورس، کوهنورد 19 ساله ی انگلیسی که در بخش غربی لوتسه سقوط و گیر کرده بود، دریافت کردند. ساعات اولیه ی شب بود؛ مورو و اروبکو تمام روز را کوهنوردی کرده بودند تا مسیر دو روزه را در یک روز بپیمایند. مورو با اینکه بسیار خسته بود، چراغ سرش را روشن کرد و به تنهایی روانه ی تاریکی شد.پس از تلاشی طاقت فرسا، مورو به شیب بزرگ بهمن خیزی رسید و لکه کوچک قرمز رنگی روی آن دید. مورس که به سختی زخمی شده بود و خون ریزی داشت، در نقطه ای که مستعد ریزش بهمن بود بدون دستکش، چراغ و کرامپون گیر افتاده بود. مورو نمی توانست پایین برود، پس کوهنورد انگلیسی را 200 متر بالا کشید و روی یک برجستگی سنگی به نام لاک پشت قرار داد که برف آن به نظر ایمن تر می آمد، سپس به سوی چادرش راهی شد. او به اروبکو پیوست که در همان زمان، یک کوهنورد لهستانی درمانده را نجات داده بود. سپس مورو دوباره با کیسه خواب خودش نزد مورس برگشت. صبح روز بعد مورو که از لرزیدن شبانه در چادر خسته شده بود، به بارگاه اصلی بازگشت: برنامه لغو شده بود.
از مورو به عنوان قهرمانی که صعود خود را رها کرد و زندگی اش را به خطر انداخت تا جان دیگری را نجات دهد، تقدیر شد. او جام « پیر دو کوبرتن» را به جهت رفتار جوانمردانه و انسان دوستانه اش از طرف یونسکو، مدال طلا را از طرف رییس جمهور ایتالیا و جایزه ی یادبود « دیوید آ. سولز» را از طرف انجمن کوهنوردان آمریکا دریافت کرد. اما مورو آن عملیات نجات را کوچک می شمرد. به عقیده ی وی، او کاری را انجام داده بود که باید انجام می شد؛ جان یک انسان از هر صعودی مهم تر است. پس از آن او اظهار داشت:« من نمی توانستم بگذارم یک نفر بمیرد بدون اینکه تلاشی برای نجاتش بکنم». مورس، که اکنون 34 ساله است، هنوز کوهنوردی می کند و هر سال در روزی که نجات داده شد، ایمیلی برای مورو می فرستد تا از او تشکر کند. مورس در ایمیلی گفت:« من بسیار احساس گناه می کردم- و هنوز می کنم- چرا که انرژیی که او صرف نجات من کرد، باعث شد از هدفش دست بکشد. یادم می آید که در مسیر بازگشت در کنار او تلوتلو می خوردم. او به من گفت که همه چیز خوب است و آنچه اهمیت دارد این است که هر دو هنوز می توانیم کوهنوردی کنیم. من باور دارم این یک مثال عالی برای روحیه ی راستین کوهنوردی است.» آن عملیات نجات باعث بروز ایده ای در ذهن کوهنورد ایتالیایی شد. پس از دهه ها کوهنوردی در هیمالیا، مورو متوجه کمبود یک سیستم نجات هوایی گردید. شرایط سیاسی نپال، هزینه ها و ریسک پرواز در ارتفاعات بالا، به این معنی بود که عملیات نجات با هلیکوپتر تنها برای کسانی است که از پس هزینه ی آن برآیند، اما مورو قصد داشت به تمام مردم دره ی خومبو کمک کند. در سال 2009 به کالیفرنیا رفت و در عرض یک ماه گواهینامه ی خلبانی هلیکوپتر را گرفت. سپس به ایتالیا بازگشت و تا جایی که می توانست پرواز را تمرین کرد. دو سال بعد او هلیکوپترش را که شادروان جیانی کارمیناتی (یک کارگشای ایتالیایی که برنامه های مورو را از لحاظ مالی حمایت میکرد) به او بخشیده بود، به لوکلا برد و عملیات نجات را با تیمی که همگی ایتالیایی بودند آغاز کرد. با اینکه منتقدان می گویند عملیات نجات با هلیکوپتر تنها مردم را به دیدن جاهایی که نباید بروند تشویق می کند، مورو سرسختانه بر سر تصمیم خود ماند و گفت مردم تنها به این دلیل که می توانند نجات داده شوند پا به نواحی پر خطر نمی گذارند. او می گوید:« هلیکوپتر وسیله ای برای اروپایی های ثروتمندی که به دردسر می افتند نیست، وسیله ای است جهت انجام کارهای خوب برای هر کسی که نیاز به کمک دارد.» بر خلاف انتظار، مردی که بیش از یک دهه مرزهای کوهنوردی زمستانی در ارتفاعات بالا را زیر پا گذاشت، در آخرین صعود زمستانی قله های 8000 متری شرکت نمی کند. هنگامی که مورو در سال 2011 در گاشربروم2 بود، همسرش باربارا در خواب دید که او در صعود زمستانی قله ی کی2 می میرد. وقتی مورو به خانه برگشت، همسرش ترس خود را با او در میان گذاشت. باربارا می گوید:« من هیچ گاه در حرفه ی او دخالت نکردم، فقط از او خواستم نرود تا ببیند حق با من است یا نه، و او موافقت کرد.»با گذشت زمان، پدر شدن یکی دیگر از دلایل مهم کناره گیری او شد. او درمورد همسر و دو فرزندش، مارتینا و جوناس، می گوید: «داشتن یک خانواده، امتیاز و مسئولیت بزرگی است. من حرفه ی خطرناکی داشتم، اما بیش از یک بار خود را در موقعیتی یافتم که نشان داد من در قبال چیزی بیش از زندگی و جان خودم نیز مسئولم.» ویژگی های روانشناختی کوهنوردان، کناره گیری از این حرفه را برایشان سخت می کند، اما توانایی کناره گیری چیزی است که مورو به آن می بالد. او یک انسان مکانیکی خشک و بی احساس که درکی از غم و ترس ندارد، نیست؛ وی بارها در حرفه اش کوتاه آمده است. وی در کارش دقیق است چون احساس ترس و گاهی نیز ناامنی می کند. مورو باور دارد در ریسکی که نتوان مدیریتش کرد، هیچ چیز قهرمانانه ای وجود ندارد.

او اکنون همراه تیم نجات با هلیکوپترش در نپال است و در بهار سال بعد، قصد دارد به هیمالیا بازگردد. دقیقا نمی داند هدف کدام کوه خواهد بود، اما محتمل ترین انتخاب او کانچن جونگا، سومین قله ی بلند از میان چهارده قله ی 8000 متری است.
سیمون مورو (بخش دوم)
استاد صعودهای زمستانی
(بخش دوم)
موضوع: زندگی نامه کوهنوردان جهان
نویسنده: مارچلو روسی
تاریخ انتشار: 13 ژانویه 2017
مترجم: مارال محمدیان
گزینش فیلم و عکس: اشکان آرونی
ویراستار: دکتر بابک (ابوالفضل) جوادی

کوهنوردی زمستانی حرفه ی بسیار پر خطری است، با وجود سرمای طاقت فرسا، بادهای شدید و پرسرعتی که بی وقفه می وزند و کوهنوردان را هفته ها در چادر نگه می دارند و بارش های سنگین برف که باعث سقوط بهمن در هر زمانی می شوند، تنها 15% شانس موفقیت وجود دارد. تا امروز سی و چهار تیم در زمستان با موفقیت به قله های 8000 متری صعود کرده اند. تعداد کسانی که در زمستان بر فراز یک قله ی 8000 متری ایستاده اند تنها 27 نفر است. تمرکز مورو بر صعودهای زمستانی از تجربه او در پاییز 1997 هنگام بالا رفتن از شیشاپانگما- کوتاه ترین قله ی 8000 متری – سرچشمه می گیرد. مورو در حرکت به سوی بارگاه میانی به مردی تنومند با نگاهی سرد و موهایی عسلی رنگ برخورد که کوله پشتی بسیار بزرگی را بر پشت خود حمل می کرد و از شیب های مرطوب بالا می رفت. او «آناتولی بوکریف« کوهنورد و راهنمای قزاقستانی بود که به تازگی در اخبار از او به دلیل حضورش در فاجعه ی ناگوار اورست در ماه مه 1996، صحبت شده بود. در این حادثه، هشت کوهنورد در اثر طوفان سهمگینی جان باختند. در آن زمان، بوکریف به عنوان یکی از کوهنوردان عالی رتبه ی زنده ی جهان شناخته می شد؛ او تا قبل از دهم ماه مه سال 1996، 9 بار بر فراز یک قله ی 8000 متری ایستاده بود و در کم تر از 10 ساعت، یک صعود یکتنه ی سرعتی به قله ی دنالی، بلندترین کوه آمریکای شمالی، از دامنه تا قله انجام داده بود: شاهکار برجسته ای که محیط بانان کوه دنالی آن را “غیرواقعی” توصیف کردند. پیش از جدا شدن، بوکریف به مورو پیشنهاد داد تا در منزلش در شهر سانتافه ی ایالت نیومکزیکو به دیدنش بیاید.

یک سال بعد این گروه دو نفره عازم پروژه ی جاه طلبانه ای شدند: یک برنامه ی زمستانه با پشتوانه ی مالی خودشان، برای ایجاد یک مسیر جدید در آناپورنا، بدون کپسول اکسیژن و باربر. کار بسیار بزرگی که تنها یک بار قبل از آن توسط کوهنوردان مشهور لهستانی، جرزی کوکوژکا و آرتور هاجزر انجام شده بود .مورو در این باره گفت: «من و آناتولی مانند دو کودک بودیم که هیچ گاه از رویاپردازی دست نمی کشیدیم، اما مهم تر از همه این بود که هیچ گاه کمبود بودجه ی مالی، دلسردمان نکرد.» دیمیتری سوبولف، فیلمساز اهل قزاقستان نیز همراه آن ها رفت تا از صعودشان فیلم مستند تهیه کند. در روز کریسمس 1997 پس از سپری کردن بیش از یک ماه در بارگاه اصلی در انتظار شرایط آب و هوایی بهتر، گروه سه نفره عازم قله شدند. درحالیکه آن ها ثابت ها را در دره ی کوهستانی کار می گذاشتند، تکه یخ عظیمی از جا کنده شد و سه کوهنورد را با خود برد. مورو چند متر از دیگران بالاتر بود و با اینکه به سختی مجروح شد، توانست نجات پیدا کند. بوکریف و سوبولف زیر آوار بهمن ناپدید شدند. پیکر آن ها هرگز پیدا نشد. مورو می گوید: «مرگ آناتولی، زندگی مرا بشدت تحت تاثیر قرار داد» گرچه آن ها تنها یک سال با هم دوست بودند، اما مورو از بوکریف به عنوان مورد اعتماد ترین دوست و بهترین شریک کوهنوردی که تاکنون داشته است، یاد می کند. گذشته از این ها، مورو یاد بوکریف را با ارتقا دادن شیوه ی کوهنوردی وی به صورت جدی، زنده نگاه می دارد. او می گوید: «آناتولی به من نشان داد ضعف هایم کجاست: من او را الگو قرار دادم تا توانایی هایم را ارتقا دهم و به کوهنوردی که اکنون هستم تبدیل شوم.» آن برنامه ناگوار به مورو کمک کرد تا متوجه شود چشم اندازهای بکر هیمالیا در زمستان و جدایی از هیاهوی دنیا، همان چیزی است که در کوهنوردی جستجو می کرده است. مورو شیفتهی کوهنوردی نبود تا از اجتماعی فرار کند که پول و قدرت در آن حکمرانی می کردند، به آن عشق می ورزید چرا که با رویای اکتشاف، به عنوان راهی برای فرار از دنیای متمدن و پی بردن به اینکه وجودش از چه چیزی ساخته شده است، فریفته شده بود. برای مورو هشت سال دیگر طول کشید تا اولین صعود زمستانی اش را ثبت کند، اما در 14 ژانویه سال 2005 او به همراه پیوتر موراوسکی به قلهی شیشاپانگما صعود کرد و تبدیل به اولین کوهنورد غیر لهستانی شد که در فصل زمستان بر فراز یک قله ی 8000 متری ایستاده است. کوهنوردان لهستانی حق انحصاری کوهنوردی زمستانی در هیمالیا را از آن خود کرده و این را مدیون قهرمانان یخ نوردی خود چون کریستف ویلیکی، جرزی کوکوژکا و آرتور هاجزر بودند.

یخ نوردان تاثیر بسزایی بر علاقه ی مورو به کوهنوردی زمستانی داشتند و او کوهنوردان لهستانی را شبیه اهالی برگامو می داند. وی در این باره این گونه توضیح می دهد:« آن ها با رنج کشیدن خو گرفته اند، و از آنجایی که کوهنوردی زمستانی بازی رنج آوری است، برای آن ها امری طبیعی جلوه می کند .در زمستان سال 2009، مورو به بهترین صعود خود تا کنون دست یافت. او در کنار دنیس اروبکو، یک کوهنورد قزاقستانی دیگر که مورو همکاری نزدیکی با او داشت، به قله ی ماکالو – پنجمین قله ی بلند جهان – صعود کرد. ده ها کوهنورد در فصل زمستان سعی در صعود به ماکالو داشتند و شکست خوردند.


دقیقا دو سال بعد، او شاهکار چشمگیر دیگری را ثبت کرد: صعودی بسیار سبکبار همراه اروبکو و عکاس آمریکایی کوری ریچاردز، به قله ی گاشربروم2، اولین قله ی 8000 متری در قره قروم که در زمستان صعود شد.در مسیر بازگشت به بارگاه اصلی، این گروه سه نفره گرفتار بهمن بزرگی شدند که دقیقا از بالای سر آن ها شروع شد. مورو می گوید: «این سانحه مرا به یاد تجربه ام در آناپورنا انداخت». مانند تراژدی سال 1997، مورو نزدیک به سطح برف باقی ماند؛ وی موفق شد دو همراهش را از زیر آوار برف که تا بالای سرشان می رسید، نجات دهد. درست مانند ماکالو، گاشربروم2 هدف وقت گیری بود و طی 26 سال، تلاش های ناموفقی برای صعود به آن انجام گرفته بود. پس از سه صعود زمستانی که تا آن زمان توسط کسی انجام نشده بود، جامعه ی کوهنوردی ناچار شد قبول کند که یک ایتالیایی سرسخت بر رشته ی کوهنوردی زمستانی چیره شده است.

از راست: کوری ریچاردز، سیمون مورو و دنیس اوربکو

وقتی مورو را می بینید، باورش سخت است که چنین فرد ریزنقش و نحیفی موفق به فتح قله هایی غول آسا شده است. مورو بدون داشتن توانایی جسمی ذاتی، شیوه ای از کوهنوردی را ابداع کرده است که به حرکات سوسمار شباهت دارد. این شیوه شامل تحمل فرا انسانی مسنر، توانایی لهستانی ها در تاب آوری در شرایط سخت و شاید مهم تر از همه، ذکاوت و احتیاط اد ویستورز باشد، کوهنوردی که به دلیل توجهش به ایمنی مشهور است. در هر صورت، مورو ذهن فعالش را کلید دستاوردهایش می داند. او ذهنی وسواسی و عزمی راسخ دارد که غیرممکن است از مسیر خود خارج شود. مورو می گوید:« وقتی فکری به سرم بیافتد، راهی برای متوقف کردنش وجود ندارد.»چه ساعت ها تمرین در باشگاه باشد، چه دویدن نصف مسیر یک ماراتن، مورو به فداکاری و استقامت توجه خاصی نشان می دهد. گرچه او هرگز به کوهنوردی به عنوان یک رقابت نگاه نکرده است، یکی از شعار های به یاد ماندنی اش این است:« هر ساعتی که تمرین نکنی، یک ساعت به رقیبت هدیه کرده ای.» برای موروی بی قید که اهل رقابت نیست، تنها رقیب کوهستان است.
با برنامه ی پر مشغله ای که مورو دارد، تمرین کردن در شب برایش چیز عجیبی نیست. او هر هفته 160 کیلومتر (حدود 100 مایل) می دود، تمرین کوهنوردی می کند و وزنه می زند. برای اولین مصاحبه ی تلفنی مان، توافق کردیم ساعت 8 صبح با هم تماس بگیریم. وقتی با مورو تماس گرفتم تلفنش خاموش بود. چند دقیقه بعد تماسی از ماریانا، مدیر برنامه هایش دریافت کردم که به من گفت مورو تمام شب را مشغول تمرین بوده چون در طول روز وقت کافی نداشته و تازه دو ساعت پیش خوابیده است. مورو همیشه ورزش می کند، چه هدف مشخصی داشته باشد، چه نداشته باشد. امروزه، مورو برای موسساتی که نیازهای مالی برنامه هایش را تامین می کنند، کنفرانس ها و سخنرانی های انگیزشی بی شماری برگزار می کند. به نظر می رسد کوهنوردان امروزی با ریسک پذیری و شکستن مرزهایشان به شهرت بزرگی می رسند، اما مورو برعکس این را انجام داده است. او اعتبار خود را، طی گذر زمان و با دنبال کردن اهدافش که سال ها طول کشید به آن ها برسد، کسب کرده است. تنها در چند مدت اخیر حس کرد که حاضر است قدم در راه مربی گری بگذارد. او این گونه تشریح می کند:« به این دلیل نیست که پا به سن می گذارم، مربی گری و راهنمایی کردن مسائلی جدی هستند و تا یک دهه ی پیش فکر نمی کردم مناسب این شغل باشم چون به اندازه ی کافی تجربه نداشتم.» مورو پیامش را حول یک باور مرکزی شکل داده است: موفقیت، مهمترین لازمه ی یک داستان جذاب نیست. او به شکست هایش به اندازه ی موفقیت هایش می بالد، و از این رو، سبک سخنوری خالصانه و بی حاشیه اش، نوشتن پنج کتاب و ترجمه ی آن ها به چهار زبان و حضور در چند فیلم مربوط به کوهستان، باعث شده او بیش از صد هزار دنبال کننده در شبکه های مجازی داشته باشد. با این حال، داشتن شهرت بین المللی و مرکز توجه رسانه ها بودن، مشکلاتی نیز به همراه دارد: انتقاد. مورو هرگز برای مسائلی از قبیل اقدامات بحث انگیز در یک فاجعه که مردم تحت شرایط نامشخصی جان سپرده باشند مؤاخذه نشد. با این وجود حرفه ی او چندان بدون مشکل نبوده است. بیشتر این مشکلات، شایعات بی اهمیتی بود که در چرخه ی زندگی هر کوهنورد برجسته ای جریان دارد، اما یکی از آن ها به هیچ عنوان بی اهمیت نبود و حتی از دستاورد های کوهنوردی اش هم سر و صدای بیشتری به پا کرد.


سیمون مورو (بخش یکم)
استاد صعودهای زمستانی
(بخش یکم)
موضوع: زندگی نامه کوهنوردان جهان
نویسنده: مارچلو روسی
تاریخ انتشار: 13 ژانویه 2017
مترجم: مارال محمدیان
گزینش فیلم و عکس: اشکان آرونی
ویراستار: دکتر بابک (ابوالفضل) جوادی

امروزه شناخته شدن به عنوان صعودگر مهمترین قله های جهان، کار سختی است. تنها صعودهایی چشمگیر به شمار می روند که یا شامل مسیرهای نو و جالب توجه به سمت قله های ناشناخته یا دورافتاده باشند یا کوهنوردی های یکتنه ای باشند که از مسیر های عادی و به منظور شکستن رکورد زمان انجام می شوند. هجوم مردم به قله های 8000 متری جهان در دهه ی گذشته، این کوه ها را تبدیل به سیرک کرده است، چرا که دیدن کوهنوردانی که در صف های منظم با خستگی راه می پیمایند یا در تابستان، یک روزه به ده ها قله می روند چندان نامعمول نیست اما صعود به یک قله ی 8000 متری همچنان کار چالش برانگیزی است و صعود زمستانی به آن ها، راهی قطعی برای درخشش به عنوان یک کوهنورد ماهر است.
کمی بیش از یک دهه ی پیش، نیمی از چهارده قله ی 8000 متری، صعود زمستانه به خود ندیده بودند. بنابراین، کوهنوردی زمستانی در ارتفاعات بالا، دغدغه ی « سیمون مورو» شد. در ژانویه ی سال 2005، هنگامی که این کوهنورد ایتالیایی باریک اندام و نیرومند بر فراز قله ی شیشاپانگما ایستاد، به وقفه 17 ساله در صعود زمستانه 8000 متری پایان داد. در بیست و هفتم فوریه 2016 در ساعت 3:37 دقیقه ی عصر، مورو به همراه آلکس تکسیکون، متخصص صعود زمستانی از باسک و علی سدپارا، باربر ماهر پاکستانی، نخستین صعود زمستانی نانگاپاربات – نهمین قله ی بلند و یکی از خطرناک ترین کوههای جهان – را انجام دادند. سیمون با بالا رفتن از نانگاپاربات در یکی از سردترین فصل های سال، شهرتی به هم زد. از زمستان 89-88 بیش از پنجاه تیم و ده ها کوهنورد در این راه شکست خورده بودند. این صعود نه تنها رویداد بسیار برجسته ای بود، بلکه موقعیت ممتازی را در تاریخ کوهنوردی برای مورو به عنوان اولین و تنها صعودگر چهار قله ی 8000 متری در زمستان به ارمغان آورد، مورو می گوید:« از جهاتی، این نقطه ی اوج حرفه ی من بود، نه بخاطر خود صعود، به این خاطر که این صعود برایم یادآور تمام ملزوماتی است که مرا در رسیدن به جایگاهی که اکنون هستم یاری کرده اند: بصیرت، بردباری، پیشگامی، استقامت، تعهد، دوستی و توانایی رنج کشیدن.»


صعودی که مورو تا آن زمان سه بار برای آن تلاش کرده بود، به گونه ای غیر قابل پیش بینی رخ داد. پیش از آن که مورو به تکسیکون و سدپارا بپیوندد، با تامارا لانگر، کوهنورد 29 ساله ی ایتالیایی همکاری می کرد. این گروه دو نفره سعی کردند از مسیر مسنر-آیسندل که هنوز ناتمام بود صعود کنند، مورو این مسیر را انتخاب کرده بود چرا که با وجود طولانی بودن، مناسب شیوه ی کوهنوردی سریع و سبک آنها بود. اما یک برج یخی رعب آور و همچنین بارش سنگین برف، آن ها را به مدت 80 روز در چادر نگه داشت و موفق نشدند به ارتفاعی بالا تر از بارگاه دوم صعود کنند. همین اتفاق برای تکسیکون و سدپارا، هنگامی که سعی داشتند از مسیر کینشوفر صعود کنند، رخ داد و آن ها نتوانستند بیش از 6700 متر بالا بروند.


اواخر ژانویه، تکسیکون که پیش تر از مورو و لانگر خواسته بود به او بپیوندند، بار دیگر پیشنهاد خود را مطرح کرد. مورو با تردید به این دعوت فکر کرد: به عنوان یکی از بهترین صعودگران زمستانی در جهان، به کسی اجازه نداده بود حتی ثابت گذاری مسیر را به جای او انجام دهد اما در آن موقعیت، یک نفر از پیش بیشتر اقدامات لازم را به انجام رسانده بود. تکسیکون و سدپارا تا آن زمان در زمستان به یک قله ی 8000 متری صعود نکرده بودند و می دانستند که تجربه ی مورو در این زمینه، دارایی با ارزشی است. مورو می گوید:« آن ها کارشان در ثابت گذاری (در ارتفاعات پایین) بسیار عالی بود و من قصد داشتم این را با آنچه از من می خواستند جبران کنم.

در بیست و دوم فوریه، گروه چهار نفره (مورو، لانگر، تکسیکون و سدپارا) در شرایط آب و هوایی خوبی راهی صعود شدند. چهار روز بعد هنگامی که آنها به بارگاه چهار ( 7100 متر) رسیدند، دانش مورو مفید واقع شد. بنا بر توصیه ی او، آن ها صعود به قله را به جای اینکه به سبک آلپی از ساعت 3 صبح آغاز کنند، ساعت 6 صبح شروع کردند. از آنجا که آن ها در رخ باختری کوه بودند که بادهای شدید می وزید و دمای هوا نیز کمتر از منفی 60 درجه ی فارنهایت بود، مورو تصمیم داشت زمان حضور در آفتاب را به حداکثر برساند و از گم شدنشان جلوگیری کند؛ اتفاقی که سال قبل برای یک تیم بین المللی افتاده بود. راهبرد او جواب داد و همه ی اعضای گروه به جز لانگر که به دلیل مشکلات معده ناچار به بازگشت شد، به قله صعود کردند. چند روز بعد در مصاحبه ای، رینولد مسنر بینش منطقی مورو را تحسین کرد و گفت:« حتم دارم توانایی های استراتژیک و تجربه ی او بود که این کار بزرگ را ممکن ساخت.»
از دیدگاه برخی از افراد، آنچه که مورو انجام داد تا حدودی دور از اخلاق بود، چرا که او صعودی را به نام خود ثبت کرد که تنها بخشی از آن بود. البته مورو همیشه گفته است که بدون کارهای تکسیکون و سدپارا، هرگز نمی توانسته به قله برسد. وی اذعان داشت:« چیزی به نام کوهنوردی سنتی وجود ندارد، کوهنوردی بازی دشواری است و گاهی می تواند در ریزه کاری و اهمیت، از صعود قله پیشی بگیرد». اگر او دعوت تکسیکون را نمی پذیرفت، بایست فکر صعود به «کوه برهنه» را از سرش بیرون می کرد ولی با این تصمیم، تبدیل به ستاره ای در دنیای کوهنوردی شد.

موروی 49 ساله با شخصیتی کاریزماتیک و پر حرف و با ظاهری منحصر به فرد که دندان های نامرتب و چهره ی عینکی اش در سراسر دنیا شهرت دارد، راه زیادی را برای به دست آوردن جایگاه کنونی اش طی کرده است.
به عنوان یک کودک خردسال اهل برگامو، شهری که اسطوره ی کوهنوردی والتر بوناتی نیز در آن به دنیا آمده بود، مورو هرگز مجذوب این نشده بود که زندگی اش را وقف کوهنوردی کند. در عوض او با یک هدف واضح و روشن بزرگ شد: اکتشاف. در کودکی او منزوی و کم حرف بود و تنها بودن را به وقت گذرانی با دوستانش ترجیح می داد. مادرش می گوید:« پسر من خیلی اجتماعی نبود. او زیاد صحبت نمی کرد چون خواننده ی پاپ یا فوتبالیست مورد علاقه ای نداشت. او عاشق مسنر بود.» بزرگ شدن در برگامو، این امکان را برای مورو فراهم می کرد که آخر هفته را با خانواده اش در دامنه ی کوه های آلپ و دولومیتز بگذراند و اشتیاقش به صعود قله های ناهموار را در خود تقویت کند. والدین مورو علاقه ی او به کوهنوردی را تشویق می کردند، اما می دانستند که درآمد حاصل از کوهنوردی برای گذراندن زندگی کافی نیست، بنابراین اهمیتِ داشتن یک شغل جایگزین را به او گوشزد کردند. مورو می گوید:« والدینم هیچ گاه باعث نشدند احساس کنم افکارم مضحک هستند و من باید به هرچه آنها می گویند عمل کنم، آنها فقط به من یاد دادند برای خودم یک «جعبه ابزار» بسازم که اگر رویایم محقق نشد، از آن استفاده کنم.»
تا پیش از بیست سالگی، مورو عضوی از تیم کوهنوردی ایتالیا شده و چند مسیر ورزشی دشوار در نزدیکی زادگاهش را پیموده بود. در 25 سالگی، فرصتی در اختیارش قرار گرفت که زندگی اش را تغییر داد: کوهنورد سرشناسی به نام « آگوستینو دا پولنزا» مورو را به شرکت در یک برنامه علمی در اورست دعوت کرد. این پیشنهاد به مورو اجازه داد تا شکوه هیمالیا و بلندترین قله ی جهان را به چشم خود ببیند. در ارتفاع 7400 متری، مورو به دلیل صعود بسیار سریع، دچار خیز مغزی شد ولی دیگر اعضای گروه، او را نجات دادند. با وجود این شکست، دیدن کوه های بلند چشمان مورو را باز کرد. از اولین لحظه ی شروع حرفه اش، مورو به دنبال تجربه های بکر و نامحدود بود و برعکس کوه های زادگاه اروپایی اش، هیمالیا بستری فراهم برای اکتشافات واقعی و ناب داشت. اما مورو بر خلاف هم نسلان و قهرمانش، مسنر، هیچ گاه به تکمیل «تاج هیمالیا» (صعود به تمامی چهارده قله ی 8000 متری)، که بهترین راه برای نشان دادن توانایی بالای کوهنورد است، علاقه نشان نداد. مورو می گوید:« این کار امتحان بسیار سختی است، اما در حال حاضر نزدیک به 40 نفر این کار را انجام داده اند، پس دیگر اکتشاف به حساب نمی آید.» از دید او، کوهنوردی پاسخی به نیاز انسان برای پیش رفتن فراتر از حد ممکن و حتی به درون ناشناخته هاست. او می گوید:« وقتی هیلاری و نورگی در 1953 به اورست صعود کردند، چیزی بیش از یک کوه را فتح کردند.» او به جای تلاش برای صعود به 14 قله، بر روی کوهنوردی زمستانی در ارتفاعات بالا که خطرناک تر بود، تمرکز کرد. در دورانی که پر از رقابت های تندخویانه و پرخاشگرانه بود و اسپانسرها از کوهنوردان چیزی کم تر از موفقیت (صعود قله) نمی خواستند اقدام به صعودهای زمستانی، نوعی قمار با زندگی به حساب می آمد، اما این اقدام مورو را از فرو رفتن در باتلاق فضای ناخوشایند آن دوره، حفظ کرد. او می گوید:« من تشنه ی اکتشاف هستم، وقتی در زمستان به کوه می روید، حتی اگر ناچار شوید سه ماه در بارگاه اصلی بمانید تا آب و هوا بهتر شود، احساس خواهید کرد که یک پیشگام واقعی هستید.»


فیلم اولین صعود زمستانی گاشربروم 2 توسط سیمون مورو دوم فوریه 2011
فیلم تمرینات سیمون مورو برای صعود به اورست 2013
فیلم صعودهای شاخص اولی اشتک به قله های سه گانه ی دولمیتز و سیمونه مورو به نانگاپاربات
فیلم صعود اولی اشتک و سیمونه مورو به اورست از مسیری متفاوت
فیلم اولی اشتک – سیمون مورو کمپ دو اورست بدون اکسیژن سال 2013
مارکو پرزلج

مارکو پرزلج (Marco Prezelj)، متولد سال 1965 در کشور اسلوونی، کوهنورد و عکاس، مهندس شیمی و راهنمای کوهنوردی، متاهل و دارای دو پسر، از چهره های برجسته کوهنوردی نوین و برنده چهار کلنگ طلایی است. جایزه کلنگ طلایی در کوهنوردی، به اندازه جایزه اسکار در سینما، ارزش و اعتبار دارد. مارکو در 1992، بخاطر گشایش راهی نو در تیغه جنوبی کانچن جونگای جنوبی (8476 متر) نخستین کلنگ طلایی خود را گرفت. در سال 2007، دومین کلنگ طلایی بخاطر نخستین صعود ستون شمال باختری کوه «چومولهاری» (7326 متر) به وی تعلق گرفت ولی او بخاطر خطرات این گونه رقابت ها، از دریافت آن خودداری نمود. سومین کلنگ طلایی در 2014، بخاطر نخستین صعود رخ شمالی «هاگشو» (6330 متر) در هند به او داده شد و سرانجام، چهارمین کلنگ طلایی را در 2016 بخاطر نخستین صعود رخ خاوری کوه سروکیشتوار (6173 متر) دریافت نمود.
« من یادگیری صعود را در مدرسه قدیمی کوهنوردی شروع کردم، اشتباهات زیادی مرتکب شدم و دریافتم که این فعالیت، پیچیده تر از آن است که فکر می کردم. سبک و روش صعود، نخستین اولویت من است. تصمیم گیری، چالش بزرگ صعود و عدم قطعیت، چاشنی آن است. کوهنوردی مرزها، توانایی ها، شخصیت و عواطف مرا می آزماید و هر آزمون آن متفاوت است. پرهیز از چیزهای نامنتظر و ناشناخته طبیعی است ولی همین پدیده ها، پیشرفت ما را جلو می اندازند. پول و شهرت می تواند اخلاق فردی را نابود کند. … در پایان، یک پرسش کلیدی می ماند : موفقیت چیست؟ این پرسشی است که من هنوز در پی پاسخ آن هستم.» – مارکو پرزلج-
گزیده صعودها:
– 1988: گشایش راه نو در رخ شمالی چوایو (8201 متر)
– 1989: صعود یکتنه تیغه جنوب باختری کوه کانگری (6240 متر)
– 1991: گشایش راه نو در تیغه جنوبی کانگچن جونگای جنوبی (8476 متر)
– 1992: نخستین صعود کوه منلونگتسه (7181 متر) به روش آلپی
– 1999: نخستین صعود دیواره شمالی گیاچونگ کانگ (7952 متر)
– 1999: گشایش راه نو در تیغه خاوری دیواره شمالی سیگوانگ ری (7309 متر)
– 2000: دومین صعود کوه اسپانتیک (7028 متر) در پاکستان، به روش آلپی
– 2001: صعود یکتنه و یکباره (بدون هم هوایی) کوه های بگویا و دنالی در آلاسکا
– 2003: صعود کوه بیارچدی (6781 متر) در قره قوروم پاکستان
– 2007: نخستین صعود K7 (6935 متر) در قره قوروم پاکستان
– 2008: گشایش راه نو در رخ باختری کانگچونتسه (7678 متر)
– 2009: گشایش راه های تازه درکوه های باقیراتی 2، 3 و 4
– 2010: گشایش راه نو در دیواره بیستون (ایران)
– 2011: گذر از خط راس کوه های چاگو و تلاش در رخ باختری ماکالو (تا 7000 متر)
– 2015: نخستین صعود رخ خاوری سروکیشتوار (غ6173 متر) در کشمیر هند
– 2017: نخستین صعود رخ باخترغی آرجونا (6250 متر) در کشمیر هند
– … و ده ها صعود آزاد در مسیرهای سنگنوردی اسلوونی، فرانسه و …
ترجمه: دکتر ابوالفضل جوادی
بوکریف
آناتولی نیکولایویچ بوکریف در 16 ژانویه 1958 در « کورکینو» (استان چلیابینسک کنونی) در جنوب کوه های اورال در اتحاد جماهیر شوروی پا به جهان گذاشت. او در خانواده ای کم درآمد پرورش یافت و درس خواند. از حدود دوازده سالگی، کوهنوردی را در کوههای منطقه خود (اورال) آغاز کرد و از شانزده سالگی، به پنج هزار متریهای رشته کوه «تیان شان» پا گذاشت. پس از پایان دبیرستان در 1975 ، در دانشگاه تربیتی چلیابینسک روسیه درس خواند و در سال 1979 به عنوان کارشناس فیزیک فارغ التحصیل شد. در همان زمان، دوره مربیگری اسکی استقامت (کراس کانتری) را هم پشت سر گذاشت. دانش آموخته 21 ساله رشته فیزیک، کم کم به سوی کوه های بلند گیتی کشیده شد. بوکریف به آلما آتا (آلماتی کنونی)، مرکز جمهوری سوسیالیستی قزاقستان کوچ کرد و از 1985، همکاری با تیم کوهنوردی قزاقستان را آغاز نمود. پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در سال 1991، بوکریف تابعیت جمهوری قزاقستان را پذیرفت.

بوکریف از کوهنوردان برجسته جهان بود که ۱۰ قله بالای ۸۰۰۰ متر را بی اکسیژن صعود کرد و در مجموع از سال ۱۹۸۹ تا ۱۹۹۷ توانست هجده بار به قله های بالای ۸۰۰۰ متر صعود کند. توان و استقامت بی مانند بوکریف در ارتفاعات، شهرت «ابر انسان» (Super Human) را برای وی به ارمغان آورد. دستاورد دیگر او، دریافت نشان «پلنگ برفی» بخاطر صعودهای سریع و یک تنه در ارتفاعات تیان شان و دیگر هفت هزار متریهای آسیای میانه بود. صعود کی- دو در سال ۱۹۹۳ و تیغه شمالی اورست در ۱۹۹۵،او را به کوهنوردان گیتی بیشتر شناساند. نقش کلیدی او در عملیات جستجو و نجات کوهنوردان گمشده ضمن فاجعه سال ۱۹۹۶ اورست نیز کاملاً چشمگیر بود: در دهم ماه می ۹۶ توفان شدیدی در بالای گردنه جنوبی اورست، کوهنوردانی را که از قله برمی گشتند، گرفتار کرد. در آن شب و نخستین ساعتهای بامداد روز بعد، آناتولی بوکریف ضمن دو عملیات جستجو و نجات موفق شد سه تن از اعضای گروهش را از مرگ نجات دهد.
«استفن ونبلز» کوهنورد و نویسنده نامدار و نخستین بریتانیایی که اورست را بدون اکسیژن و از راهی نو (رخ کانگ شونگ- تبت) صعود کرده است، یک سال پس از مرگ بوکریف در باره او نوشت: «او در مکتب سختگیر کوهنوردی اتحاد شوروی پرورش یافت و به چنان سطحی از توان و مهارت رسید که در کمتر کوهنورد غربی می توان دید… عملیات نجات در ارتفاع 8000 متر و توسط کسی که تازه اورست را بی اکسیژن صعود کرده، به خودی خود برجسته بود اما شگفت تر آنکه در روز بعد، بوکریف ضمن تلاشی نومیدانه، تا 8400 متر بالا رفت تا اسکات فیشر را نجات دهد که شوربختانه دیر شده بود… او سپس در حرکتی مبارزه جویانه، همسایه اورست و چهارمین کوه بلند گیتی (لوتسه) را یک تنه و تنها در یک روز صعود کرد تا استقامت افسانه ای خود را به همه نشان دهد.»
«گالن راول» کوهنورد برجسته در نشریه «وال استریت ژورنال» کار بوکریف را چنین توصیف کرده است: «این یکی از شگفت انگیزترین عملیاتهای جستجو و نجات در تاریخ کوهنوردی بود که یک تنه و تنها چند ساعت پس از صعود بی اکسیژن به قله اورست انجام گرفت.»
«اد ویستورز» هیمالیانورد نخبه در مصاحبه ای در سال ۲۰۱۱ در مورد بوکریف گفته است: «
آناتولی کوهنوردی فوق العاده و حیرت آور بود اما از آنجا که انگلیسی او خوب نبود، بیشتر مردم مهارت های ویژه وی را نمی دیدند و نمی توانستند دریابند که او شخصی متفکر، شاعرگونه و درون گرا است.»

برخی از برجسته ترین صعود ها ( بلندی کوهها از «WIKIPEDIA» گرفته شده است):
1970 : آغاز کوهنوردی در کوههای اورال
1974 : آغاز تجربه اندوزی در کوههای پنج هزار متری تیان شان
1980 : – قله ابن سینا (لنین)- 7134 متر: نخستین صعود هفت هزار متری بوکریف
– قله سامانی (کمونیزم)- 7495 متر
1981 تا 1993 : بیش از سی صعود هفت هزار متری در آسیای میانه
1987: قله ابن سینا (7134متر) – نخستین رفت و برگشت سریع یک تنه (بارگاه اصلی- قله- بارگاه اصلی) در 14 ساعت
1988 : اولین گذر (تراورس) رشته کوه پوبدا از قله باختری تا قله توپوگرافف
1989 : – 15 آوریل: کانگچن جونگا (8586 متر) – نخستین حضور بوکریف در هیمالیا و در قالب تیمی از بهترین کوهنوردان روسیه، با گشایش راهی نو در سومین کوه بلند گیتی پایان یافت. این دومین تیم اعزامی اتحاد شوروی به هیمالیا بود. در این صعود شگفت و برجسته، بوکریف و همنوردانش برای حفظ ایمنی و جلوگیری از رخداد سانحه، از اکسیژن استفاده کردند
– 30 آوریل تا 2 می: کانگچن جونگا – دومین برنامه بوکریف و تیم کوهنوردی اتحاد شوروی در این منطقه، به گشایش یک راه تازه دیگر و نخستین گذر (تراورس) چهار قله بالای هشت هزار متر کانگچن جونگا (از قله یالونگ کانگ تا قله جنوبی) انجامید. در این صعود نیز همه اعضا، به دستور راهبر تیم از اکسیژن استفاده کردند
1990 : – آوریل: کوه مک کینلی (دنالی)- 6190 متر- بلندترین کوه آمریکای شمالی– مسیر تیغه کاسین: او به عنوان راهنما به یک تیم آمریکایی دعوت شده بود. تیم با موفقیت صعود کرد و همه اعضا سالم بازگشتند. در این برنامه، بوکریف بخاطر تنگناهای مالی، حتی تجهیزات ضروری خود را از تیم امانت می گرفت. به همین دلیل پس از بازگشت پیروزمندانه تیم از قله و پیش از برگشت به کشورش، تصمیم گرفت صعودی سریع روی دنالی انجام دهد.
– می: کوه دنالی- صعود سریع یک تنه از یال باختری: بوکریف از بارگاه اصلی تا قله را در ده و نیم ساعت صعود کرد. رکورد صعود وی که در نشریه «کلایمینگ» ثبت شد، چنان شگفت بود که رنجرهای پارک دنالی، آن را « غیر واقعی» توصیف کردند.
– آگوست: خان تنگری (7010 متر)- نخستین صعود سریع یک تنه
– آگوست: پوبدا (7439 متر)- نخستین صعود سریع یک تنه
– فوریه: پوبدا (7439 متر)- نخستین صعود زمستانی
– البروس(5642 متر)- صعود سریع (یک ساعت و چهل دقیقه)
1991 : – 10 می: دائولاگیری (8167 متر)– گشایش راهی تازه روی دیواره باختری- همراه نخستین تیم هیمالیانوردی کشور قزاقستان
– 7 اکتبر: کوه اورست– مسیر گردنه جنوبی- در قالب نخستین تیم روسی، آمریکایی.
1993 : – 14 می: کوه دنالی – به عنوان راهنمای جک رابینز، آرشیتکت و کوهنورد شصت و چند ساله آمریکایی از برکلی
– یکم تا سوم جولای: کی- دو (8611 متر)- مسیر تیغه آبروزی- همراه پیتر متزگر آلمانی و اندی لوک استرالیایی، در قالب یک تیم بین المللی . چوگوری (k2) به خاطر برجستگی پرشیب و هرمی، به «کوه وحشی» معروف است: شیب بسیار تندی در همه راستاها دارد و صعود به آن همواره بسیار خطرناک است. خطری که بوکریف نیز هنگام صعود با آن روبرو شد. انگار که به آخر خط رسیده باشد. بوکریف بعدها نوشت که بر فراز کی- دو، هیچ گونه احساس پیروزی نداشت زیرا همه اندوخته های جسمی و روانی خود را از دست داده بود. او خود را در موقعیت خطرناکی می دید زیرا آن روز انرژی بسیاری برای ثابت گذاری تیغه پرشیب راه صرف کرده بود. با این همه، همنوردانش پیشنهاد کردند به جای بازگشت به چادر و آغاز صعود در بامداد روز بعد، بعد از ظهر همان روز بالا بروند. بوکریف نخست میلی به این کار نداشت اما سرانجام آن را پذیرفت. او بعدها نوشت: «ضمن سالها تمرین به عنوان اسکیباز و کوهنورد، آموخته بودم که چگونه واپسین بازمانده انرژیم را برای پایان به کار بگیرم اما این در کوهنوردی خطرناک است زیرا قله پایان رقابت با کوههای بزرگ نیست . برای زنده ماندن، باید بتوانی از منطقه مرگ پایین بیایی.
بوکریف و دو همنوردش پیش از غروب به قله رسیدند و بلافاصله پایین آمدن را آغاز کردند. آنها پس از غروب خورشید، «رینمار جوسویگ» را دیدند که به سمت قله بالا میرفت. بوکریف با تکیه بر تجارب پیشین و توان روانی خود، در تاریکی شب به آرامی پایین میآمد و برای جلوگیری از سقوط، ماهرانه از کرامپون و تبرش کمک میگرفت. او سرانجام راه خود را به سمت چادرهای بارگاه آخر یافت اما پیتر متزگر و رینمار جوسویگ هیچگاه پیدا نشدند.
1994 : – 29 آوریل: برج ماکالو (8460 متر)- راهنمای یک تیم اعزامی از آمریکا
– 15 می: قله اصلی ماکالو (8481 متر)- صعود سریع (46 ساعت).
1995 : – 17 می: کوه اورست – مسیر تیغه شمالی- راهنمای تیم کوهنوردان انگلیسی به راهبری هنری تاد. در این برنامه، تاد دچار آسیب کمر شد و در بارگاه اصلی ماند. راهبری تیم در روند صعود نهایی، در عمل با بوکریف بود. وی بیش از دو ساعت در ستیغ کوه ماند تا همه کوهنوردان فرود خود را آغاز کنند و تنها در آن هنگام، شروع به پایین آمدن کرد.
– 8 اکتبر: دائولاگیری– صعود سریع (17 ساعت و 15 دقیقه)
– 8 دسامبر: ماناسلو (8156 متر) – در این برنامه زمستانه، بوکریف با دومین صعود تیم هیمالیانوردی قزاقستان همراه گردید. آنها پس از صعود قله به سمت پایین سرازیر شدند اما در بارگاه سه دریافتند که دو کوهنورد – کمی پایین تر از بارگاه چهار- زمین گیر شده اند. بوکریف و یک کوهنورد دیگر دوباره بالا رفتند و آنها را پایین آوردند اما نزدیک بارگاه سه، یکی از آنها سقوط کرد و دیگران را نیز دنبال خود کشید. آنان بیش از بیست متر سقوط کردند اما طناب حمایت، جان شان را نجات داد. بعدها بوکریف در باره این حادثه چنین گفت: « به نظر نمی رسد سهم من از زندگی این همه باشد. نکند سهم کس دیگری را گرفته باشم!»
1996 : – 10 می : کوه اورست – مسیر عادی (گردنه جنوبی)- این صعود پیروزمند، در بازگشت به یک فاجعه بدل شد و شماری از کوهنوردان، گرفتار توفان و تاریکی شدند. بوکریف در هوای توفانی نیمه شب و در حالی که هیچ یک از کوهنوردان حاضر در بارگاه چهار- حتی شرپاها و راهنماها- حاضر به خروج از چادرها نبودند، یک تنه توانست سه عضو گمشده تیمش را بیابد و به بارگاه چهار در ارتفاع 7900 متری برساند. بعدها کنگره آمریکا به پاس نجات جان سه کوهنورد گرفتار در توفان، به بوکریف نشان سپاس اهدا کرد. در 6 دسامبر سال 97 نیز، بوکریف بخاطر نقش برجسته اش در عملیات جستجو و نجات 96، جایزه «دیوید آ. سولز» را از انجمن کوهنوردی آمریکا (AAC) دریافت کرد. این جایزه، به افرادی داده می شود که «ازخودگذشتگی دارند، خودشان را برای انجام کارهای بزرگ به خطر میاندازند و همنوردانشان را در کوهستان یاری میکنند.» جایزه او توسط جیم ویکوایر اهدا شد: نخستین آمریکایی که بر فراز کی- دو ایستاد. این جایزه، مهر تاییدی بر کارکرد بوکریف در فاجعه اورست بود. تاد بورلسون، پیت آتانس و اد ویستورز نیز بخاطر شرکت در این عملیات، موفق به دریافت همین جایزه گردیدند. جایزه دیوید آ. سولز، معتبرترین نشان انجمن کوهنوردی آمریکاست.
– 17 می : لوتسه (8516 متر)– صعود سریع یک تنه (21 ساعت و 16 دقیقه)- بوکریف پس از تراژدی اورست و پیش از بازگشت به آمریکا، برای آرامش خود و کنار آمدن با آن فاجعه، قله لوتسه را به تنهایی صعود کرد.
– 25 سپتامبر : چوایو (8201 متر) – همراه سومین تیم هیمالیانوردی قزاقستان- صعود یک تنه از رخ شمالی
– 9 اکتبر : قله اصلی (شمالی) شیشاپانگما (8027 متر)- صعود یک تنه
1997 : – 23 آوریل : کوه اورست (8848 متر)- بوکریف راهبری تیمی از سربازان اندونزیایی را پذیرفته بود که هیچ یک از آنان پیشینه صعود بلند نداشتند و برخی از آنان، هرگز برف ندیده بودند! او به کمک دو کوه نورد روس توانست از این برنامه جاه طلبانه ارتش اندونزی، یک پیروزی بزرگ بسازد. بوکریف این صعود را با اکسیژن انجام داد.
– 23 می: لوتسه
– 7 جولای: برود پیک (8047 متر)- صعود یک تنه
– 14 جولای: گاشربروم دو (8035 متر)– صعود سریع یک تنه (9 ساعت و 30 دقیقه) از ABC (بارگاه اصلی پیشرفته- 5800 متر) تا قله

واپسین تلاش: آناپورنا (1997)
در زمستان سال 97- سه هفته پس از دریافت جایزه انجمن کوهنوردی آمریکا- بوکریف و سیمون مورو کوه نورد ماهر ایتالیایی در حال تلاش برای صعود از جبهه جنوبی آناپورنا یک (8091 متر) بودند. دمیتری سوبولف ، فیلمبردار قزاق برای مستند سازی این صعود، آنان را همراهی می کرد. حدود ظهر 25 دسامبر، بوکریف و مورو در حال ثابت گذاری دهلیزی در ارتفاع تقریبی 5700 متر بودند که ناگهان نقاب بزرگی که از پایین دیده نمی شد، در بالادست شکست و فرو ریخت. بهمن ایجاد شده، مورو را به پایین کوه پرت کرد و تا بالای چادرشان در بارگاه یک (5200 متر) فرود آورد. خوشبختانه او تقریبا در سطح واریزه های بهمن قرار داشت و توانست پس از چند دقیقه خود را بیرون بکشد. مورو نتوانست بوکریف یا سوبولف را ببیند یا صدایشان را بشنود. پس تا بارگاه اصلی آناپورنا پایین آمد و از آنجا وی را برای جراحی و بازسازی وترهای دستش، با بالگرد به کاتماندو رساندند. خبر حادثه در 26 دسامبر به نیو مکزیکو رسید. «لیندا وایلی» دوست بوکریف، در 28 دسامبر با هواپیما به نپال رفت. چندین تلاش با بالگرد برای رسیدن به محل ریزش بهمن انجام گرفت اما هوای بد پایان دسامبر مانع رسیدن تیم های جستجو به بارگاه یک شد. شانس کمی بود که بوکریف و سوبولف توانسته باشند به بارگاه یک برسند. سرانجام در 3 ژانویه 1998 ، جستجو گران توانستند به بارگاه یک برسند اما اثری از کوهنوردان گمشده ندیدند. پس از آن لیندا وایلی، این پیام غم انگیز را از کاتماندو فرستاد: « این پایان کار است … دیگر امیدی به زنده یافتن او نیست.»می گویند بوکریف 9 ماه پیش از این سانحه، مرگ خود در اثر بهمن را – با همه جزئیات- در خواب دیده بود. تنها نکته پنهان این رویا، نام آن کوه بود. هنگامی که دوستان و آشنایانش از او خواستند که با کنار گذاشتن کوه نوردی، سرنوشت را دور بزند، در پاسخ گفت: «کوهستان زندگی من است . کار من کوهنوردی است و برای من دیر است که راهی دیگر را برای زندگی برگزینم. به این ترتیب زندگی یکی از کوهنوردان یگانه گیتی، در 25 دسامبر 1997 در سن 39 سالگی به پایان رسید. در بارگاه اصلی آناپورنا، سنگ یادبودی با جمله ای از بوکریف نصب شده است: «کوه ها ورزشگاه نیستند که در آنجا بلند پروازیم را تسکین دهم، بلکه پرستشگاههایی هستند که در آنها مناسک مذهبیم را به جا می آورم… من آن گونه به کوه می روم که انسان ها برای نیایش می روند. از بالای ستیغ بلند آنها گذشته ام را می بینم ، رویاهای آینده را می نگرم و فرصتی می یابم تا حال حاضر را تجربه کنم… در حالی که چشمانم باز و توانم نو شده است. در کوه ها آفرینش را جشن می گیرم . در هر سفر دوباره زاده می شوم.»

کارنامه تخصصی :
93- 1982 : اسکی باز عضو مدرسه اسکی بزرگسالان آلماتی (قزاقستان) و مربی و مدرس کوهنوردی و اسکی استقامت در باشگاه ورزشهای نظامی آلماتی
96- 1990 : راهنمای ارتفاع در کوههای تیان شان و پامیر
1990 : راهنمای صعود شرکت «فانتزی ریج ماونتین گاید» از تلوراید کلرادو، برای صعود قله دنالی
1994 : راهبر تیم اعزامی شرکت «کندور ادونچرز» از دنور کلرادو، برای صعود قله ماکالو
1995 : راهنمای اصلی تیم اعزامی شرکت «راهنمایان هیمالیا» از ادینبورگ اسکاتلند، برای صعود رخ شمالی اورست (تبت)
1996 : راهنمای اصلی شرکت «جنون کوهستان» از سیاتل واشینگتن، برای صعود قله اورست از راه عادی در رخ جنوبی
1997 : مشاور، مربی و نجاتگر تیم ملی اندونزی، برای صعود اورست

برخی از نوشته ها:
– مقاله «راههایی که برمی گزینیم» : نشریه کوهنوردی آمریکا (American Alpine Journal)- 1996
– مقاله «توهم اکسیژن» : نشریه کوهنوردی آمریکا- 1996
– کتاب «صعود» (Climb) : با همکاری «گری وستون دوالت»- انتشارات سن مارتین- نیویورک- 1997
– کتاب «بر فراز ابرها» (Above The Clouds) : به کوشش « لیندا وایلی»- انتشارات سن مارتین- نیویورک- 2001
ترجمه: دکتر ابوالفضل جوادی
کامی ریتا
بیست و سه بار صعود اورست !

«کامی ریتا» شرپا کوهنورد نپالی در بهار 2019، برای بار بیست و سوم از کوه اورست بالا رفت. هدف بلند این کوهنورد پنجاه ساله، بیست و پنج بار صعود اورست است که به نظر می رسد با تعطیلی صعود اورست توسط دولت نپال (با هدف پیشگیری از انتشار کرونا ویروس)، این هدف فعلا در دسترس نیست. کامی ریتا از سال 1994 تا کنون، تقریبا هر سال از اورست بالا رفته و کی دو، چوایو، ماناسلو و لوتسه را نیز صعود کرده است. او از سال 2018 تا کنون رکورددار صعود اورست است.
رکورد عجیب تر او، دو بار صعود اورست در یک هفته است! وی می گوید بتازگی از جریان ثبت رکورد صعود به اورست با خبر شده و گرنه می توانست بیش از این به این کوه صعود نماید. کامی ریتا در سال 1970 در روستای «تامه» در منطقه سولوخومبو به دنیا آمد، از دوازده سالگی به عنوان باربر و کمک آشپز در بارگاه اصلی اورست به کار پرداخت و در بیست و چهار سالگی، نخستین صعود اورست خود را انجام داد. او با همسر و دو فرزندش در کاتماندو زندگی می کند و امیدوار است بچه هایش بتوانند در آینده، شغل کم خطری بیابند.

ترجمه : دکتر جوادی
اولی اشتک
زندگی و صعودهای اولی اشتک

دکتر ابوالفضل جوادی
اولی اشتک، سنگنورد و کوهنورد سویسی در 1976 به دنیا آمد و در سال 2017 در اثر سقوط جان باخت. این نجار اهل «اینترلاکن» سویس، بخاطر برنامه ریزی دقیق و صعودهای سریعش به «ماشین سویسی» مشهور شده است. اشتک در 17 سالگی رتبه نهم صعودهای دشوار را در رده بندی اتحادیه جهانی کوهنوردی (UIAA) به دست آورد و در 18 سالگی، رخ شمالی «آیگر» و ستون بوناتی «مون بلان» را صعود کرد. شخصیت او به گونه ای بود که صعود قله آناپورنا (8091 متر) را ناتمام گذاشت تا به یک کوهنورد اسپانیایی کمک کند. اشتک متخصص صعود سریع دیواره های شمالی قلل آلپ بود و در هر صعود، رکورد پیشین خودش را می شکست. صعود 82 کوه بالای چهار هزار متر آلپ در 62 روز، یکی از دستاوردهای اوست. وی دو بار برنده جایزه کلنگ طلایی کوهنوردی شد: بار یکم برای صعود آلپی دیواره شمالی تنگ کامپوچه و بار دوم بخاطر صعود سریع یکتنه دیواره جنوبی آناپورنا. اولی اشتک در سال 2017 و درروند صعود یکتنه قله نوپتسه (7861 متر) از نزدیک قله به دره سقوط کرد و جان سپرد. «سریع و سبک»، راهبرد او برای کاهش زمان حضور در ارتفاع و در نتیجه کاهش زمان مواجهه با خطرات کوهستان بود.

دو ویژگی مهم در صعودهای اولی اشتک به چشم می خورد : نخست علاقه وی به صعود یکتنه و دیگری، اشتیاق او به صعود سریع و سبکبار. برخی از صعودهای شاخص وی به قرار زیرند :
2004: صعود رخ شمالی سه قله «آیگر»، «مونچ» (مونخ) و «جونگفراو» در آلپ
2005: صعود یکتنه دیواره شمالی «چولاتسه» (6440 متر) و دیواره خاوری «تابوچه» (6505 متر)
2006: دیواره شمالی «ماترهورن» در آلپ و نخستین صعود رخ شمال شرقی در گاشربروم دو (8034 متر)
2007: نخستین صعود سریع رخ شمالی آیگر در کمتر از چهار ساعت
2008: صعود رخ شمالی آیگر و «گراند ژوراسس» در آلپ و نخستین صعود آلپی (بدون ابزار و ثابت گذاری) رخ شمالی «تنگ کامپوچه» (6500 متر) در هیمالیای نپال
2009: دو صعود هشت هزار متری در یک سال : صعود یکتنه گاشربروم دو و صعود قله ماکالو (8481 متر)
2011: صعود سریع یکتنه شیشاپانگما (8013 متر) در ده و نیم ساعت و صعود یکتنه چوایو (8021 متر)
2012 : صعود بی اکسیژن اورست از مسیر عادی
2013: صعود سریع و یکتنه قله آناپورنا از مسیر دیواره جنوبی در 28 ساعت
2014: دومین صعود سریع رخ شمالی آیگر در سه و نیم ساعت و شکستن رکورد پیشین
«برخی رویاها، ارزش مقداری ریسک را دارند.» (اولی اشتک)