کوهنوردی ایران

حسن جوادیان

حسن جوادیان، سرمایه‌ای که از دست رفت

حسن جوادیان، سرمایه‌ای که از دست رفت
نویسندگان مقاله: ابراهیم نوتاش و عباس محمدی
حسن جوادیان (متولد ۱۳۶۲در کرمانشاه) در روز جمعه ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۴ هنگام فرود روی دیواره‌ای در منطقه‌ی چشمه‌سهراب کرمانشاه، در جریان یک گشایش مسیر، سقوط کرد و جان باخت. درگذشت او خسارتی بزرگ برای کوه‌نوردی فنی ایران بود؛ انگشت‌شمار سنگ‌نوردانی داشته ایم که به بهترین رتبه‌ها در صعودهای سالنی دست یافته باشند و پس از چند سال، چنین پرکار و باکیفیت روی به مسیرهای بلند طبیعی بیاورند و چنین مسیرگشایی‌هایی کرده باشند.  همین دو هفته پیش بود که در گفتگویی با چند تن از دوستان، حسن را به استناد گفته‌های چند تن از سنگ‌نوردان پرآوازه‌ی خارجی که در جشنواره‌های بیستون کارهای او را دیده بودند، و برپایه‌ی شور و شوق کم‌مانندی که در او سراغ داشتیم، پدیده‌ای بزرگ در کوه‌نوردی کشور خواندیم. افسوس که چنین سنگ‌نورد نخبه‌ای در نتیجه‌ی اشتباهی شناخته‌شده که درباره‌ی آن بسیار چیزها نوشته و گفته شده است، از دست دادیم.
حسن جوادیان از سال ۱۳۸۰ تا ۱۳۸۳ در چند رده، رتبه‌های اول تا سوم مسابقه‌های سنگ‌نوردی کشوری را به دست آورد(۱)، و چند سال بعد به دیواره‌نوردی پرداخت و در این کار به بالاترین سطح رسید و کارش قابل مقایسه با دیواره‌نوردان خوب اروپایی شد؛ شاهد بر این مدعا این که در فاصله‌ی سال‌های ۹۱ تا ۹۳ فقط در چالابه‌ی کرمانشاه، با برگزاری مجموعه برنامه‌هایی با عنوان «سفر سنگ»، ۸۳ مسیر نو با درجه‌ی سختی‌های بالا (تا ۵.۱۴) باز کرد. همچنین منطقه‌ی چشمه‌سهراب را به جامعه‌ی سنگ‌نوردی ایران و شماری از بهترین دیواره‌نوردان اروپایی معرفی کرد و در آن‌جا چندین مسیر باز کرد. در نخستین دوره‌ی آموزش دیواره‌نوردی ایمن که دو کوه‌نورد برجسته‌ی فرانسوی، گی ابر (Guy Abert) و دانیل دو لاک (Daniel du Lac) در نوروز ۱۳۹۳ در تهران برگزار کردند، حسن تنها کسی بود که نمره‌ی A (بالاترین امتیاز) را آورد.
علت سقوط حسن، در رفتن او از انتهای طناب فرود بوده است. یکی از نخستین درس‌هایی که در سنگ‌نوردی عمومی می‌دهند، این است که حتما انتهای پایینی طناب فرود خود را گره بزنید تا اگر ته طناب به طاقچه یا زمین نرسیده بود، از آخر طناب در نروید. چرا حسن، با آن همه تجربه و توانایی، این نکته‌ی ابتدایی را رعایت نکرده بود؟! اکنون برای ما بسیار ساده است که بگوییم او اشتباه کرد، و این جمله‌ی کلیشه‌ای را تکرار کنیم که: «در کوهستان، نخستین اشتباه آخرین اشتباه است». واقعیت این است که همیشه چنین نیست، و هر کوه‌نورد و سنگ‌نوردی (مانند دیگر انسان‌ها در دیگر زمینه‌ها) اشتباه‌های بسیاری را مرتکب می‌شود، و در بسیاری موردها خطر از سر می‌گذرد یا به یک آسیب‌دیدگی می‌انجامد. اما موردی هم پیش می‌آید که دیگر قضیه به خیر و خوشی پایان نمی‌پذیرد و روز واقعه فرا می‌رسد… . به نظر می‌رسد اشتباه‌های کوه‌نوردی، “اثر تجمعی” (cumulative) دارند، یعنی مانند شرایطی که یک دارو به اشتباه (اما نه به اندازه‌ای که مرگ‌آور باشد) مصرف می‌شود و شخص می‌پندارد که اتفاقی نیفتاده، اما اثر هر بار مصرف در شخص باقی می‌ماند تا آن که سرانجام وی را از پای بیاندازد. به بیان دیگر، اثر هر اشتباه، در سرنوشت کوه‌نورد باقی می‌ماند و تجمع می‌یابد و یک روز کار دستش می‌دهد.
مکتب دیواره‌نوردی کرمانشاه، تاثیر مثبت انکار ناشدنی در شکل‌گیری و ارتقای سنگ‌نوردی در ایران داشته است، در عین حال این مکتب تا حدی دچار “نشانگان
ندیدن خطر در کوه” (۲) است. یعنی کرمانشاهیان، شاید به دلیل تسلطی که در کار بر روی دیواره‌های بیستون و طاق بستان و دیگر سختون‌های بلند منطقه دارند، خطر را جدی نمی‌گیرند (که البته این وضع، پس از جشنواره‌ی دوم بیستون بسیار بهتر شد). این نکته، مورد توجه دیواره‌نوردان خارجی شرکت‌کننده در جشنواره‌های بیستون بوده است؛ به‌ویژه دیواره‌نوردان فرانسوی که پس از سه دوره حضور در این رویداد به نوعی دل‌بسته به بیستون و کرمانشاهیان شده اند، در چند سال گذشته بر این نقطه ضعف انگشت گذاشته و بارها به ایمن نبودن کارگاه‌هایی که کرمانشاهیان بر بیستون ترتیب می‌دهند، و بر سهل‌انگاری آنان به هنگام صعود اشاره داشته اند. همین نکته‌ها انگیزه‌ی برگزاری دوره‌ی آموزشی دیواره‌نوردی ایمن شد.
اشاره به یک نقطه ضعف در مکتب کرمانشاه، البته به معنای آن نیست که در دیگر نقاط کشور، وضعیت روبراه است. بارها بر روی دیواره‌هایی مانند بندیخچال، یافته، و علم کوه دیده ایم که دیواره‌نورد بی آن که حمایت موثری داشته باشد، یا حتی در طناب باشد به سرعت صعود می‌کند، یا روی یک تک میخ یا کارگاه قدیمی نامطمئن فرود می‌رود. حتی موردهایی داشته ایم مانند زنده‌یاد شهریار امیرسلیمانی (دیواره‌ی علم کوه، ۱۳۶۵) که نه تنها ته طناب فرود را گره نزده بود، بلکه هنگامی که متوجه شد که طنابش به طاقچه نرسیده، تصمیم گرفت که با پرش خود را به طاقچه برساند!
جامعه‌ی کوه‌نوردی ما نیاز زیادی به آموزش، و به بازنگری در رفتارهای خود دارد… و البته نباید فراموش کرد که: اشتباه‌های بزرگ برای مردان بزرگ است! خطر در کوه‌نوردی هیچ‌گاه به صفر نمی‌رسد، و کسانی که پیوسته به کارهای سخت می‌پردازند، بیشتر در معرض اشتباه و خطر هستند؛ چنان که رانندگان حرفه‌ای بیشتر در معرض خطر تصادف جاده‌ای، و آتش‌نشانان بیشتر در معرض سوختگی هستند… ، و همان‌گونه که زنده‌یاد فرشاد خلیلی خوشه‌مهر یکی از بهترین مربیان بهمن‌شناس ایران موجب گرفتاری خود و هفت همراه دیگرش در بهمن شد. در بیرون از ایران هم بسیار کوه‌نوردان خبره بوده اند که به علل باورنکردنی جان باخته اند؛ در آوریل ۲۰۱۳ در خبرها آمده بود که کرگ پاترسون (craig patterson)  آموزشگر بهمن در یوتای آمریکا بر اثر ریزش بهمن جان باخته است. همین چند هفته پیش هم دین پاتر (Dean Potter) دیواره‌نورد و پرنده‌ی اعجوبه که کارهای بسیار دشوار سرعتی، تکی، و… در یوسمیتی، فیتزروی و دیگر جاها به انجام رسانده بود، در یک پرواز در منطقه‌ای غیرمجاز(!) به همراه دوستش گراهام هانت (Graham Hunt) سقوط کرد و درگذشت. کوه‌نوردان بزرگی مانند پییر بگین (Pierre Beghin) ، ژان کریستف لافای (Jean Christophe Lafaille) و بسیار کوه‌نوردان نخبه‌ی دیگر که کارنامه‌های کم‌مانند در صعودهای دشوار هیمالیایی و جز آن داشته و راهنمای کوهستان یا کارشناس برف و بهمن و …  هم بوده اند، به علت ارتکاب اشتباه، یا تشخیص نادرست، یا بدبیاری و جز آن در کوه جان باخته اند. گی ابر فرانسوی که کارنامه‌ای مملو از دیواره‌نوردی‌ها و کوه‌نوردی‌های فوق دشوار در سخت‌ترین کوه‌های جهان دارد، دو سال پیش در سنگسر (سومین اردوی سنگ‌نوردی برتر) می‌گفت که همه‌ی دوستانش که در سخت‌ترین صعودها همراه او بوده اند، در کوه مرده اند.
حسن جوادیان یک سنگ‌نورد فوق‌العاده و شخصیتی بااخلاق و مردم‌دار بود؛ اشتباهی که به جان باختن او انجامید، چیزی از بزرگی کارهای وی و از خاطره‌ی گرانقدرش نمی‌کاهد. امیدواریم که خانواده‌ی او بتواند این غم بزرگ را با شکیبایی تاب آورد.
پی‌نوشت
۱) مقام‌های زنده‌یاد حسن جوادیان در مسابقه‌های صعود:
* ۱۳۸۰، شیراز، رتبه‌ی نخست مسابقه‌ی جوانان
* ۱۳۸۱، شیراز، رتبه‌ی سوم مسابقه‌ی جوانان
* ۱۳۸۲، زنجان، رتبه‌ی دوم  جام فجر در رشته‌ی لید
* ۱۳۸۲، زنجان، رتبه‌ی دوم مستر کاپ در رشته‌ی لید
* ۱۳۸۳، اصفهان، رتبه‌ی نخست جام سولو
* ۱۳۸۳،تهران، رتبه‌ی سوم جام بهار
* ۱۳۸۴، حضور در مسابقات آسیایی تهران
از سال ۱۳۸۵، دچار آسیب‌دیدگی دست شد و سنگ‌نوردی جدی را برای مدتی کنار گذاشت.
۲) نشانگان یا syndrome مجموعه‌ای از علامت‌ها است که نشانگر یک اختلال خاص است. اصطلاح “نشانگان ندیدن خطر در کوه” را برای عارضه‌ای ابداع کرده ایم که علامت‌های آن عبارت است از: بی‌اعتنایی به عامل‌های خطرساز، سرسری گرفتن آموزه‌های جدی، فدا کردن ایمنی به خاطر سرعت، عادی شدگی دست‌یازی به کارهای خطرناک (استفاده نکردن از کلاه ایمنی، خودداری از بازنگری گره‌ها و کنترل دوباره‌ی کارگاه صعود یا طناب فرود…) و مانند این‌ها.

ابراهیم بابایی عمامه

متولد ۱۳۲۳، تهران
کوه‌نوردی را از سال ۱۳۴۰ در کوه‌های شمال تهران آغاز کرد. در سال ۱۳۴۵ وارد دانشکده‌ی اقتصاد دانشگاه تهران شد و با «اتاق کوه دانشگاه» به کوه‌نوردی‌های بیشتری پرداخت. در سال ۱۳۴۶ به عضویت «سازمان کوه نوردی ابَرمرد» درآمد.
بابایی از آغاز کوه‌نوردی تا به امروز، به شکلی پیوسته مشغول این فعالیت بوده و هر سال چندین برنامه اجرا کرده است. از فعالیت‌های برجسته‌ی او می‌توان اشاره کرد به:
۱۳۴۶ نخستین صعود دیواره‌ی لودر (در نزدیکی سد امیرکبیر کرج) و چند صعود دیگر روی این دیواره تا ۱۳۵۲ و همچنین نخستین صعودهای دیواره‌ی لجور اراک در همین سال‌ها
۱۳۴۷ نخستین صعود ایرانی دیواره‌ی علم کوه (مرداد ماه؛ مسیر هاری رُست – امیرعلایی)
۱۳۴۷ نخستین صعود کامل روی دیواره‌ی بیستون (آخرین روزهای اسفند ماه)
۱۳۴۸ نخستین صعود ایرانیِ مسیر فرانسوی‌ها روی دیواره‌ی علم‌کوه
۱۳۴۸ مشارکت در تشکیل «گروه کوه‌نوردان آرش» (مهرماه)
۱۳۴۹ گذراندن دوره‌ی آموزشی با مربی اتریشی، نوشل، در ایران
۱۳۵۰ نخستین صعود دیواره‌ی تزرجان
۱۳۵۲ گشایش مسیر روی دیواره‌ی غربی علم‌کوه
۱۳۵۲ گرفتن مدرک مربیگری کوه‌نوردی از فدراسیون ایران
۱۳۵۳ نخستین صعود زمستانی دماوند از یال شمال شرقی
۱۳۵۴ نخستین صعود دماوند از مسیر یخچال سیوله و پیشانی یخی آن
۱۳۵۵ تلاش برای صعود قله‌ی تریچمیر (۷۷۰۶ متر) و رسیدن به ارتفاع ۷۵۵۰ متر
۱۳۵۸ دومین صعود زمستانی قله‌ی خلنو
۱۳۶۰ نخستین صعود دماوند از مسیر دیواره‌ی یخی دره‌ی یخار
۱۳۶۳ – ۱۳۶۱ گشایش نخستین مسیر ایرانی روی دیواره‌ی شمالی علم‌کوه
۱۳۶۲ نخستین صعود زمستانی قله ی کُل‌جنو
۱۳۶۳ نخستین صعود زمستانی قله‌ی علم‌کوه از مسیر گرده‌ی آلمانی‌ها (هم‌زمان با یک تیم دیگر)
۱۳۶۴ تلاش برای صعود زمستانی دیواره‌ی علم کوه
۱۳۶۵ پیمایش ستیغ (خط‌الرأس) ۷۰ کیلومتری دنا از گردنه‌ی بیژن تا آب‌ملخ
۱۳۶۹ تلاش برای صعود زمستانی دیواره‌ی علم‌کوه
۱۳۷۰ پیمایش ستیغ طولانی مسیر غربی علم‌کوه تا هَسارچالِ علم‌کوه
۱۳۷۱ پیمایش ستیغ زردکوه از گردنه‌ی چری تا قله‌ی هفت‌تنان
۱۳۷۱ پیمایش زمستانی ستیغ کلاه قاضی – قزل ارسلان در منطقه‌ی الوند
۱۳۷۲ نخستین پیمایش زمستانی ستیغ خلنو – آزادکوه
۱۳۷۷ و … دو بار صعود قله‌ی دماوند در ۱۵ ساعت: گوسفندسرای احسان – قله – تخت فریدون – قله – گوسفندسرای احسان (۱۳۷۷) و پیمایش ستیغ طولانی هَسارچال – نرگس ها – سیالان – خشه‌چال – سماموس (در اواخر دهه‌ی ۷۰)
۱۳۷۸ مشارکت در تأسیس انجمن کوه‌نوردان ایران
بابایی در همه‌ی این سال‌ها، و تا به امروز، پیوسته کوه‌نوردی کرده و چند هزار برنامه‌ی صعود به قله‌های مختلف ایران در کارنامه دارد. همچنین کوه‌پیمایی‌هایی در بیرون از کشور داشته است:
۱۳۸۵ برنامه‌ی ۱۴ روزه در دره‌ی ساگارماتا و دره‌ی گوگیو (نپال) تا ارتفاع ۵۵۰۰ متر
۱۳۸۷ برنامه‌ی ۲۵ روزه‌ی دور آناپورنا تا پای دیواره‌ی جنوبی، تا ارتفاع حدود ۵۰۰۰ متر
۱۳۸۹ برنامه در منطقه‌ی دارجلینگ هند در پای کوهستان کانشن‌جونکا تا ارتفاع ۵۰۰۰ متر
۱۳۹۶ کوه‌پیمایی ۱۲۰ کیلومتری در اطراف مون‌بلان و صعود این قله
ابراهیم بابایی با پنج دهه کوه‌نوردی، و اجرای شماری از نخستین صعودهای فنی ایران، یکی از چهره‌های ماندگار کشور در این ورزش به شمار می‌رود و کارنامه و شخصیت او الهام‌بخش چند نسل از کوه‌نوردان ایران بوده است.

مهدی اعتمادی فر

 مهدی اعتمادی فر شخصیتی برجسته در کوهنوردی غیر دولتی ایران

مهدی اعتمادی فر متولد ۱۳۳۵ بود . از کوه نوردی های او در نقاط گوناگون ایران ( از جمله در علم کوه ) از حدود دهه ی شصت خبرهایی داریم . اما ، نخستین کار برجسته ی او که در جامعه ی کوه نوردی بازتاب یافت ، خبر صعو د او در یک فصل به « سه قله ی بالای هفت هزار متر » تاجیکستان بود . 
مطابق گزارشی که او در مجله ی کوه ۱۷ داده بود ، در تابستان ۱۳۷۸ توانسته بود سه قله دوشنبه ( ۷۰۰۵ متر ( ، کورژنفسکایا ( ۷۱۰۵ متر ) و کمونیزم ( یا سامانی ،‌ بلندترین قله ی پامیر : ۷۴۹۵ متر ) را یک برنامه ی ۴۰ روزه و با هزینه ی شخصی صعود کند . در این گزارش ، اشاره کرده بود که هزینه ی صعودش ۲۵۰۰ دلار شده ؛ چند سال پس از آن ، من در مقاله ای که در نقد پاره ای پنهان کاری ها در گزارش صعود های بزرگ نوشتم ، اشاره کردم که شفافیت و صداقت این کوه نورد در دادن اطلاعات لازم برای اجرای یک برنامه ی بزرگ و اعلام هزینه ها ، باید سرمشق قرار گیرد . اعتماد فر ، بعد ها توانست قله های لنین ( ۷۱۳۴ متر ) ، خان تنگری ( ۶۹۹۵ متر ) و پوبدا (۷۴۳۹متر ) را هم صعود کند و به این ترتیب نخستین ایرانی بود که توانست این مجموعه از معروف ترین قله های بلند شوروی سابق را صعود کند . ( اگر اشتباه نکنم ، قله ی دوشنبه همان « قله ی انقلاب » است که ۶۹۷۴ متر ارتفاع دارد .) در تابستان ۸۳ همراه امیر حسین جابر انصاری به قراقروم رفت و توانست قله ی ۸۰۴۶ متری برودپیک را صعود کند .
 در سال ۸۵ باز همراه با امیر حسین جابر انصاری به نپال رفت و در تلاش برای صعود به قله ی ۸۱۶۷ متری دائولاگیری تا دویست متری قله رفت . در تابستان ۱۳۸۶ توانست نخستین صعود ایرانی قله ی گاشربروم یک ( ۸۰۸۰ متر ) را که در سال ۸۲ زنده یاد محمد اوراز جان خود را در راه آن از دست داده بود ، صعود کند .
 اعتماد فر ، در آخرین صعود بزرگ خود ، در نخستین روزهای فروردین ۸۸ تهران را به سوی نپال ترک کرد و یک بار دیگر عازم صعود دائولاگیری شد . در روز جمعه ۱۱ اردیبهشت فیندیک تانس شرپا او در فاصله ی ۱۰۰ متر مانده به قله دید و کوه نورد دیگری از ترکیه ، در بازگشت از قله برای چند ثانیه او را می بیند که در دهلیز منتهی به قله به پشت افتاده و ناگهان سر می خورد و پایین می رود . بدینسان کوه نورد پر تلاش و با اخلاقی که برنامه های قابل توجهی را تماماً با بودجه ی شخصی اجرا کرده بود ، برای همیشه در آغوش کوهستان جای گرفت . اعتماد فر ، فروشگاهی در بازار تهران داشت ، متاهل بود و دو پسر ( یکی بیست و چند ساله و یکی هشت ساله ) از او به جای مانده است . چهره ی متین و آرام و رفتار بی ادعای او در خاطره ی ما باقی خواهد ماند ؛ یادش گرامی باد.
عباس محمدی

فریدون اسماعیل زاده

فریدون؛ یک عمر جوانی!

عباس محمدی

زندگی نامه

فریدون اسماعیل‌زاده در سال 1319 در همدان، شهری با سنت‌های دیرپای کوه‌پیمایی به دنیا آمد. از اوایل جوانی با عضویت در گروه‌های کوه‌نوردی به کار جدی کوه‌نوردی پرداخت، و از حدود سال 1339 شروع به همکاری با هیات کوه‌نوردی همدان کرد. در همان سال‌ها، بازدیدی از غار علی سرد (علی صدر) داشت، و در سال 1342 با دیگر همراهانش در «گروه کوه‌نوردی متحد» از نخستین کسانی بودکه با استفاده از تیوب خودرو به گشت‌زنی بر سطح دریاچه‌ی غار و شناسایی دالان‌های آن اقدام کردند. در سال 1344 در سومین «کنگره‌ی کوه‌نوردی کشور» که کوه‌نوردان همدانی در آن حضور فعالی داشتند، شرکت کرد و در کلاس‌های آن آموزش دید. اسماعیل‌زاده از نخستین کسانی بود که در همدان کوه‌نوردی فنی و سنگ‌نوردی را پایه‌گذاردند. او در نیمه‌ی اول دهه‌ی چهل نخستین صعود کلاهک قله‌ی الوند را به انجام رساند.

در زیر، فهرست مهم‌ترین کارهای اسماعیل‌زاده را می‌بنیید(1)؛ باید یادآور شد که او کوه‌نورد پرکاری بود و ما ریز تمام کارهای او (مانند مسیرهایی که روی سنگ کوتاه‌های بند یخچال باز کرده، و همچنین تاریخ بعضی مسیرها، از جمله “مسیر اکبر” در بیستون) را در دسترس نداریم.

1339 آغاز همکاری با هیات کوه‌نوردی همدان

1342 بازدید از غار علی سرد و شناسایی دالان‌های مختلف آن

1344 شرکت در کنگره‌ی سوم کوه‌نوردی کشور

1345 شرکت فعال در ساخت پناهگاه میدان میشان الوند (در این زمان، دبیر هیات بود.)

1347 شرکت در کلاس‌ هیاس نوشل مربی اتریشی

1348 صعود زمستانی قله‌ی قزل ارسلان

1351 اجرای برنامه ی بزرگ شناسایی و صعود قله های منطقه ی جوپار

1352 اجرای برنامه ی بزرگ شناسایی و صعود قله های اشترانکوه، به مدت 11 روز

1352 صعود گرده‌ی آلمانی‌ها در علم کوه (دومین صعود یک گروه شهرستانی)

1353 صعود دیواره‌ی علم کوه از مسیر هاری رُست ـ امیرعلایی (نخستین صعود یک تیم شهرستانی از دیواره‌ی علم کوه)

1354 اجرای برنامه ی بزرگ شناسایی و صعود قله های منطقه ی شیر کوه به مدت 15 روز، صعود دیواره ی تزرجان

1355 نخستین صعود زمستانی قله‌ی منشاد (منطقه‌ی شیرکوه)

1356 صعود تکی «مسیر همدانی‌ها» در بیستون (در گشایش مسیر هم شرکت داشته است).

1362 نخستین صعود زمستانی قله‌ی کل جنو

1363 صعود زمستانی گرده‌ی آلمانی‌ها (هم زمان با یک تیم دیگر، نخستین صعود زمستانی گُرده)

1364 صعود یخچال هرم داغ (احتمالاً نخستین صعود)

1365 نخستین صعود زمستانی خط الراس جوپار، تلاش برای صعود دیواره‌های جنوبی ستیغ دنا

1366 گشایش «مسیر همدانی‌ها» روی دیواره‌ی علم‌کوه (این مسیر در سال 1369- بدون حضور اسماعیل‌زاده ـ تکمیل شد)

1368 شرکت در کنگره‌ی کوه‌نوردی کشور (عضو کمیسیون فنی)

1369 شرکت در برنامه‌ی صعود زمستانی دیواره‌ی شمالی علم کوه

1370 پیمایش خط‌الراس البرز مرکزی از غرب دماوند تا جنوب علم کوه

1371 پیمایش ستیغ زردکوه از گردنه‌ی چری تا هفت تنان

1371 شرکت در کلاس‌های آلن رنو، مربی فرانسوی

1371 پیمایش زمستانی ستیغ کلاه قاضی ـ یخچال ـ کلاغ لان ـ قزل ارسلان در منطقه‌ی الوند

1372 نخستین پیمایش زمستانی ستیغ خلنو ـ آزاد کوه

1374 همکاری با «کمیسیون صعودهای برگزیده» در فدراسیون کوه‌نوردی

1375 نخستین پیمایش زمستانی ستیغ ماز از گردنه‌ی امام زاده هاشم تا برج قره‌داغ (و ده هویر)

83-76                 صعود چند صد قله در سراسر ایران، و شناسایی و تهیه‌ی  گزارش و عکس از آنها

اسماعیل‌زاده طی سال‌هایی طولانی و به شکلی پیوسته کوه‌نوردی کرد، با عضویت در گروه‌ها به تربیت جوانان علاقمند پرداخت و بر سیر کوه‌نوردی با تجربه‌تران تاثیر گذاشت. حتی می‌توان از «مکتب اسماعیل‌زاده» در کوه‌نوردی ایران سخن گفت؛ مکتبی که مشخصه‌های آن عبارت‌اند از: تلاش برای یافتن هدف‌های نو روی سنگ‌های کوتاه و دیواره‌های بلند، و اجرای صعودهای دشوار زمستانی (چه بر دیواره‌ها و چه روی ستیغ‌های طولانی) با تکیه بر تمرین‌های ورزشی مداوم در طول هفته. از اوایل دهه‌ی شصت که به تهران آمد، در بیشتر جمعه‌ها از صبح تا غروب و در چند روز دیگر، بعدازظهرها در بند یخچال سخت تمرین می‌کرد. او روی سنگ کوتاه‌های بند یخچال مسیرهایی را مشخص می‌کرد و تا کل آن را صعود نمی‌کرد، از کار دست برنمی‌داشت، و در عین حال مشوق همه‌ی سنگ‌نوردان حاضر در منطقه بود.

از 15-14 سال پیش که سنگ‌نوردی ورزشی و کار در سالن در ایران باب شد، دست کم هفته‌ای سه روز می‌شد اسماعیل‌زاده را در سالن سنگ‌نوردی شیرودی دید که با جدیت ساعت‌ها کار می‌کرد. او که در زندگی حرفه‌ای خود سال‌ها آموزگاری کرده بود، پشتکار و علاقه‌ی شگفت‌انگیزی در کار با نوآمدگان داشت. به جرات می‌توان گفت که نسلی از بهترین کوه‌نوردان و سنگ‌نوردان مسابقه دهنده‌ی ایران از آموزش‌ها و تشویق‌های او بهره برده‌اند. به ویژه می‌توان از سنگ‌نوردان گروه‌های آرش (تهران) و بابک (همدان) نام برد که به راستی پرورش یافته‌ی مکتب اسماعیل‌زاده بوده‌اند. اسماعیل‌زاده از مربیانی بود که خود سابقه‌ای درخشان در کار کوه‌نوردی داشت، و همیشه در بهترین وضع بدنی بود. او هیچ‌گاه به «نصیحت‌»های بعضی از هم سالان خود که گاه او را برای در امان ماندن از شیطنت جوانان و نوجوانان، به کناره‌گیری از آنان فرا می‌خواندند، توجه نکرد و بی‌ریا و بی‌چشم داشت مادی با جوانان کار کرد، به آنان آموزش داد ودر این راه دردسرهایی همچون جر و بحث‌های کش‌دار و شنیدن بدگویی در کوه وشهر را برای خود خرید.

***

اسماعیل زاده در پنج دهه کوه‌نوردی، دوره‌های پرباری را پشت سر گذاشت: در دوره‌ای با زنده‌یاد محمود اجل، پایه‌گذار کوه‌نوردی امروزین در همدان (و از پیشگامان برجسته‌ی کوه‌نوردی ایران)، هم پا بود؛ در دوره‌ای با غارپیمایان پرکار (مصطفی سلاحی و …) همراه بود؛ بخش مهمی از فعالیت‌هایش، اجرای صعودهای دیواره‌ای بلند به همراه کوه‌نوردانی همچون نعمت اخضری و سعید اردبیلی بود که نخستین کارهای کوه‌نوردان شهرستانی را روی دیواره‌های علم کوه و بیستون شکل داد؛ از جوانان 15-10 سال پیش‌، با بهترین کوه‌نوردان و سنگ‌نوردان کشورـ حسن نجاریان، حسن نجاتیان، حسین طالبی مقدم، حمید روحانی و … ـ کارکرد و به آنان چیزها آموخت. در دوره‌ای دیگر، بر کار جمعی از بزرگان کوه‌نوردی ایران که هم سن او و بزرگ‌تر از او بودند ـ ابراهیم بابایی، زنده‌یاد جلال فروزان، زنده یاد علی محمدپور، زنده‌یاد ناصر خوشه‌چین، زنده‌یاد مجید بنی‌هاشمی … ـ تاثیر ملموس گذاشت و با آنان تعدادی از دشوارترین صعودهای زمستانی و یک سره نوردی‌های ایران را به انجام رساند؛ و در 7-6 سال گذشته، ضمن آن که تمرین‌های پیوسته‌ی خود را در سالن سنگ‌نوردی شیرودی ترک نگفته بود و مشوق تعدادی از بهترین سنگ‌نوردن مسابقه‌ای ایران ـ مانند امیر پیرویسی ـ بود، برنامه‌ای را طراحی کرد که مطابق آن می‌بایست تمامی قله‌های بالای 3500 متر کشور را صعود کند و از آنها گزارش و عکس تهیه کند. در اجرای این برنامه، او سرجمع سه چهار ماه از هر سال را ـ بسیاری اوقات به تنهایی ـ در کوه‌های کشور گذراند. هدف اسماعیل‌زاده از این کار، تنظیم کتاب راهنمای صعود قله‌های بلند ایران بود، و در این راه وسواس داشت که حتماً هر گزارش را به اتکای تجربه‌ی شخصی خود ـ و نه با نقل از دیگران ـ تنظیم کند.

از اسماعیل‌زاده، چند مقاله و یادداشت هم در نشریه‌های کوه‌نوردی چاپ شده است.

***

او، در زندگی کوه‌نوردی خود، دچار حادثه‌هایی هم شده بود؛ در اردیبهشت 1368 از «سنگ مریم» (بند یخچال تهران) سقوط کرد و دست راست‌اش از ناحیه آرنج شکست. در نتیجه‌ی این حادثه، چند سال دچار محدودیت حرکت این دست بود، اما کوه‌نوردی خود را در آن شرایط هم ترک نکرد و با تمرین و حرکت دادن مداوم دست، آن را بهبود بخشید. (گویا یک بار دیگر هم دچار شکستگی شده بود.) در بهمن ماه 1374، در حالی که قصد پیمایش زمستانی ستیغ ماز را داشت، در ابتدای کار در نزدیکی قله‌ی پروانه گرفتار هوای بد شد و شب هنگام چادرش در زیر توده‌ای از برف تقریباً مدفون شد، و در جریان روفتن این برف‌ها، هم نوردش (همایون محبوب) در زیر برف خفه شد.

* * *

سرانجام کار

فریدون، عاشق طبیعت و نمودهای طبیعی بود. در شبی بهاری (حدود بیست سال پیش) در حیاط خانه‌ی پدری من نشسته بودیم که رعد و برق و باران گرفت. خواستیم به درون خانه رویم که فریدون گفت: «نه! بنشینیم و باران و برق را ببینیم!» و چه شبی بود… .

 بهار 84 مانند همان بهارهای قدیم بود، پر باران و با بعدازظهرهایی پر رعد و برق. اما، فریدون بر تخت بیمارستان بود و من در حسرت آن که چرا سال پیش ـ با آن که فریدون گفته بود ـ ترتیب شب نشینی دیگری را در آن حیاط پرخاطره نداده بودم.

دوستی نقل می‌کرد که دوست دیگری را که با وجود وضع مالی خوب، پیوسته دغدغه‌ی اطمینان از آینده را داشت، به اطاق اجاره‌ای فریدون برده بود، و پس از بیرون آمدن از آن خانه و شنیدن صحبت‌های پرشور فریدون، از آن دوست نگران پرسیده بود که «باز هم نگرانی؟!»

فریدون، جوان زیست، بی‌پروای فردا و بی‌خیال آن که برای خود تکیه‌گاه مطمئنی بجوید. او تا آستانه‌ی پیری، شور آن جوانکی را داشت که به قول نادر ابراهیمی فریاد می‌کشد که من اینم: «آوازی از دوردست کوهستان‌های رفیع وطن، و از اعماق تاریک و عطرآگین جنگل‌های انبوه وطن، و از میان امواج خروشان دریاهای وطن … نفرین بر تکیه‌گاه، بر لحظه‌های بی‌دغدغه، بر آرامش، بر وقار، و نفرین بر روح بازنشستگی …. من هنوز لج می‌کنم، هنوز اعتراض می‌کنم، هنوز زیربار نمی‌روم… و هنوز، هنوز، های های گریه می‌کنم، به خدا، درست مثل بچه‌ها، مثل نوجوان‌ها، و مثل عاشق‌ها …».

در آبان‌ماه 84، پس از چند ماه درگیری با سرطان خون، به غایت زرد و لاغر شده بود. در روز جمعه 13 آبان او را با دستان بسته به تخت بیمارستان دیدم که خسته و آزرده تقلا می‌کرد. باورم نمی‌شد که آن دستان و پاهای توانمندکه از هر سنگ و ستیغی بالا می‌رفت، چنین ناتوان شده باشد، در آن لحظه فقط دلم می‌خواست که های های گریه کنم. فریدون، در روز 16 آبان برای همیشه سر بر این «زمین ناسپاس» نهاد.

آموزه هایی اجتماعی از زندگی اسماعیل زاده

اسماعیل‌زاده ازدواج نکرد، اما انسانی بسیار اجتماعی، و در کوه‌نوردی معتقد به کار گروهی بود. او پیش از انقلاب در هیات همدان و گروه کوه‌نوردی متحد، و پس از انقلاب در شورای کوه‌نوردان همدان، و گروه‌ کوه‌نوردان آرش فعالیت داشت و از پایه‌گذاران گروه کوه‌نوردی بابک (در همدان) بود. در تیرماه 1368 در کنگره‌ی کوه‌نوردی کشور که فدراسیون برگزار کرد، عضو کمیسیون فنی بود، و در سال‌های 74 و 78 در «کمیسیون صعودهای برگزیده‌»ی فدراسیون کوه‌نوردی عضویت داشت. او، همچنین در ابتدای فعالیت انجمن کوه‌نوردان ایران، عضو آن شد.

با اندک حقوق معلمی، با مناعت طبع زندگی می‌کرد، مرتب به سفرهای کوه‌نوردی می‌رفت و از هیچ کس درخواست کمک نمی‌کرد، زندگی را بسیار دوست می‌داشت، با ذوق فراوان از کوه‌ها و طبیعت عکس می‌گرفت، و به ویژه با دیدن گل‌ها (که از میان آنها لاله را بسیار دوست می‌داشت) شاد می‌شد و  دوستان را در این شادی با نشان دادن عکس‌ها و نقل خاطره‌ها، شریک می‌کرد.

او، پیوسته با بهترین کوه‌نوردان و سنگ‌نوردان کشورـ و با کسانی دیگر ـ از سراسر ایران نشست و برخاست داشت و خانه‌ی کوچک‌اش محل رفت و آمد یاران بود. اهل چاپلوسی و مجامله نبود، به روشنی عقیده‌های خود را بیان می‌کرد و به انتقاد می‌پردخت و … به این دلیل با کسانی درگیر می‌شد.

* * *

مایلم که فریدون را در شمار «روشنفکران کوه‌نوردی» بخوانم، و در این لقب‌گذاری، بر معنای خاص روشنفکر یعنی «منتقد اوضاع موجود» نظر دارم. فریدون، بی‌کم‌ترین تردید، از ابتدای کار خود جزء بهترین کوه‌نوردان ایرانی به لحاظ کارهای فنی و نوآوری‌ها بوده است. اما، دستگاه رسمی کوه‌نوردی کشور که در شرایط اقتصاد دولتی ایران، تقریباً تنها پشتیبانی کننده‌ی برنامه‌های پرهزینه (به ویژه اعزام به خارج) بوده است، تاب تحمل اشخاص صاحب سبک و «زبان دراز» را نداشته است. فریدون که بی‌پروا نقطه ضعف‌های نشستگان بر گرداگرد خوان دولتی را افشا می‌کرد، و معیار صاحب‌نظر بودن در عرصه‌ی کوه‌نوردی را نه پست و مقام در دستگاه، که کار و کوشش در میدان کوه و میانه‌ی کوه‌نوردان می‌دانست، در این دستگاه مقبول نبود. تعریف می‌کرد که پیش از انقلاب در یکی از اردوهای انتخاب اعضای تیم اعزامی به هیمالیا، به علت انتقاد از مربیان و گزینش کنندگان (که از نظر صلاحیت کوه‌نوردی پایین‌تر از خود او بودند) کنار گذاشته شده بود.

نخستین بار که او را دیدم، مردادماه 1358 بود؛ به سکوی پناهگاه خراب شده‌ی علم چال رسیده و منتظر بودم که دیگر دوستان برسند تا «گُرده» را صعود کنیم. مرد میان سال و خوش چهره‌ای با موهای خرمایی و چشم‌های روشن، کتابی را بلند بلند برای دو سه نفر دیگر می‌خواند، و یکی از دوستان آنان، با «واکی تاکی» کسی را روی مسیر فرانسوی‌ها راهنمایی می‌کرد. این مرد کتاب‌خوان را بعدها در جلوی دانشگاه تهران دیدم که بساط کتاب‌فروشی راه انداخته بود- و در نشستی دیدم که به مناسبت به پایان رسیدن مسیر آرش روی دیواره‌ی علم کوه برگزار کرده بودیم. بعداً دانستم که او، فریدون اسماعیل‌زاده است، کوه‌نوردی که نزد ما جایگاه رفیعی داشت. فریدون عاشق کتاب بود و دیوانه‌وار کتاب می‌خواند، کتاب‌هایی سنگین که بسیاری از «کتاب‌خوان‌های حرفه‌ای» هم فقط با احترام آنها را در کتابخانه نگاه می‌دارند و جرات باز کردن‌شان را ندارند. و این در حالی بود که او هیچ‌گاه کوه‌نوردی را «وسیله‌ای برای رسیدن به هدف‌های بزرگ‌تر» (چنان که رسم بسیاری از محافل کوه‌نوردی پیش از انقلاب و چند سال پس از انقلاب بود) نمی‌دانست. برای او، کوه‌نوردی به خودی خود یک هدف بود، و این فعالیت سرپوشی بر وجه اجتماعی‌اش نبود.

***

آشنایی با پاره ای کسان، رویدادی دگرگون کننده و مثبت در زندگی است. این دگرگونی های مثبت، همچون جهش های ژنتیکی مفید، کمیاب هستند و همیشه پیش نمی آیند و باید قدر آن ها را دانست تا منشا تحول های سازنده در زندگی شوند.

آشنا شدن با زنده یاد فریدون اسماعیل زاده، برای من و گروه کوه نوردی ما (آرش) چنین رویدادی بود؛ روحیه ی چالش گر او، از نخستین برخورد، ذهن (و در کوه، همچنین جسم) انسان را درگیر می کرد و  از رخوت و تنبلی دل نشین(!)  به در می آورد. از اوایل دهه ی شصت که با او آشنا شدم، او را انسانی یافتم  که در کار خود سخت جدی است. برای او، کوه نوردی، یا گفتگو درباره ی آن و یا بحث درباره ی هر موضوع اجتماعی دیگر، وقت گذرانی و شوخی نبود. این جدی گرفتن قضیه، چنان بود که نه تنها برای مردم عادی و خو کرده به زندگی معمولی غریب می نمود، بلکه برای ما هم که تا حدی به «بیماری کوه» مبتلا هستیم، گاه غیر عادی به نظر می رسید و حوصله ی روح ساده گزین ما را سر می برد! بیشتر ما آدم ها، هنگامی که در یک جمع هستیم، دل مان می خواهد چیزی بگوییم که خوشایند همه باشد تا در دل دیگران جا بگیریم. اسماعیل زاده چنین نبود… او ذهن مان را وادار می کردکه به قضایا از زاویه های نامعمول بنگریم. در کوه نوردی، او بیشتر وقت ها از آن چه که معمولی بود دوری می کرد؛ روی سنگ هایی که بارها و بارها از آن ها بالا رفته بودیم، مسیرهایی می یافت که نو بود و دشوار، و از ما می خواست که در آن جا که فکر می کردیم بی گیره است، گیره پیدا کنیم. حتی در یک کوه گردی ساده، به دنبال کشف معضلی جدید و یافتن راه حل آن بود.

ویژگی دیگر اسماعیل زاده، این بود که هیچ گاه برای خود دنبال «هاله ی احترام» نبود؛ بسیاری کسان که پانزده بیست سالی کوه نوردی کرده باشند، به ویژه اگر نوآوری هایی هم داشته باشند، ترجیح می دهند که خود را در هاله ی پر ابهام «باتجربگی» یا پیش کسوتی، کم و بیش پنهان کنند و دامن خود را به کارهایی مانند پذیرفتن مسوولیت اجرایی در یک گروه کوه نوردی تر نکنند. اسماعیل زاده، اما از این که خود را  در معرض محک بی ترحم کار و اجرا بگذارد، هراسی نداشت. او در میان سالی و پختگی هم بی محابا با جوانان کار می کرد، مسوولیت های اجرایی می پذیرفت، و تشنه ی این نبود که تعریف و تمجید بشنود؛ برعکس، دل به دریا می زد و خود را آماج نیش و کنایه های نوآمدگان قرار می داد. این صفتی است که خیلی از ما باید آن را بگیریم.

 کار با جوانان، روحیه ی پذیرش چیزهای نو، ونترسیدن از درگیری، ثمره هایی داشت که در این جا به یکی از آن ها اشاره می کنم: اسماعیل زاده از نخستین کسانی بود که در شرایط سخت دهه ی شصت، با تعدادی از دختران کوه نورد به شکلی جدی در زمینه ی سنگ نوردی و دیواره نوردی کار کرد و از آنان دیواره روهای قََدَری ساخت. در آن سال ها، مطابق آیین نامه ی تشکیل گروه های کوه نوردی، عضویت در این گروه ها مخصوص آقایان بود؛ بیش از ده سال زمان لازم بود تا سازمان های رسمی (مانند گروه های کوه نوردی دانشگاه ها) بپذیرند که خانم ها نیز حق کوه نوردی جدی دارند.

آموزه ای دیگر از زندگی اسماعیل زاده این که او در کار کوه نوردی عادت به تحقیق داشت؛ او در پیش گفتار کتاب حاضر، به درستی گفته که یک علت صعود نشدن تمام قله های کشور،«عادت نداشتن ما به تحقیق و تفحص» است. او اشاره کرده که کمتر کوه نوردی پیش از رفتن به منطقه ای جدید، تحقیق کافی در مورد آن جا می کند و پس از بیرون رفتن از منطقه هم به ندرت می شود که گزارش دقیقی بنویسد که نتیجه ی این دومی، پدید نیامدن منابع مناسب برای مطالعه است . نکته ی دیگری هم در کارنامه ی زنده یاد اسماعیل زاده هست که درس آموز است، گرچه  آن را نمی توان از ویژگی ها ی مثبت او دانست؛ او همچون بسیاری از دیگر کوه نوردان هم دوره ی خود ( و حتی شماری از کوه نوردان امروزین) اهمیتی به ثبت فعالیت های خویش نمی داد و در نتیجه، تشخیص تقدم و تاخر بعضی کارهای او نسبت به کارهای مشابهی که دیگران انجام داده بودند، بسیار دشوار بود. تاریخ اجرای برنامه های کوه نوردی او (که در بالا به آن اشاره شد) از روی یادداشت ها یا گزارش هایی که خودش منتشر ساخته یا دست کم در دفترچه ای شخصی نوشته باشد، فراهم نیامده و به همین دلیل، قطعا کامل نیست و شاید اشکال هایی هم داشته باشد. این عادت نداشتن به ثبت کارها، به اضافه ی نبود سنت انتشار کتاب راهنما (guidebook) در کشور ما سبب شده که گاه به گاه جر و بحث هایی در مورد این که فلان کار را نخستین بار چه کسی انجام داده، در بگیرد. در مورد کارنامه ی اسماعیل زاده، نخستین پیمایش غار علی سرد (علیصدر) موضوع کشمکشی قلمی بوده است (نگاه کنید به فصل نامه ی کوه، شماره های “3و2” و 4، سال 1375، و مقاله ی نخستین شناسایی های غار علی سرد در گاهنامه ی 13 انجمن کوه نوردان ایران، تابستان 1385).

در مورد کتاب راهنمای صعود قله های بلند ایران

این کتاب، به شکلی کاربردی آگاهی های لازم اولیه را در دسترس کسی که می خواهد قله ای را صعود کند، می گذارد. اطلاعات ذکر شده، همان گونه که اسماعیل زاده در پیش گفتار گفته، بیش از هر چیز متکی به تجربه های شخصی نویسنده و از این رو بسیار مطمئن و قابل استناد است. در عین حال باید توجه داشت که بعضی اطلاعات مانند کرایه ی خودرو یا قاطر، و همچنین اطلاعات مربوط به طول راه های فرعی و پایانه های مینی بوس و اتوبوس، و… در این چند سال تغییر یافته و قطعا بیش از این ها تغییر خواهد کرد. لازم است که خواننده، در این موردها اطلاعات خود را “به روز” کند.

*عضو هیات موسس انجمن کوه نوردان ایران، و رییس هیات مدیره ی انجمن از 1385 تا 1389

1) تاریخ ها، تا سال 1356 عمدتا با استفاده از نوشته های نعمت اخضری که در آن سال ها هم پای اسماعیل زاده بوده، و  تاریخ صعودهای بعدی با استفاده از یادداشت های خودم  ذکر شده اند.

نادر ابراهیمی

نادر ابراهیمی؛ مرد قلم، مرد کوه

عباس محمدی

آه، که این طبیعت چه بزرگ است و چه بزرگانی را به خود مشغول می دارد ! آنان که دل به کوه داده اند، باید خیلی احساس غرور کنند که چه بسیار آزادمردان ، هنرمندان، موسیقی دانان و نویسندگان، کوه رو بوده اند، به کوه نوردی عشق می ورزیده اند، از کوه عشق را یاد گرفته اند، و دل تنگی هاشان را با کوه در میان می گذاشته اند و در کنار آن آرام می گرفته اند. از این بزرگان، یکی هم زنده یاد نادر ابراهیمی – نویسنده ی چند صد مقاله و حدود یکصد کتاب – است که در سال 1374 نوشته:

                … چهل و شش سال است بی وقفه به کوه رفته ام، و همیشه عاشق کوه بوده ام، و اگر روحم

               برخوردار از مختصر طهارتی باشد، محصول همه ی ساعت ها و روزها و شب هایی است که

               در کوه گذرانده ام، و این جزوه … کم ترین ادای دین است به کوه، و به آن ها که همراه ایشان

               قله های وطن را فتح کرده ام … و آن ها که هم اکنون، پایدارانه و سرسختانه از شرافت کوه دفاع

               می کنند و در توسعه ی کوه نوردی – که به اعتقاد من معنوی ترین ورزش ها است – می کوشند

               … (1)

در جای دیگری – در نامه به همسرش – می نویسد:

                بانوی بالا منزلت ما !

               به یاری اراده و ایمانی همچون کوه

              خوب ترین روزهای زندگی

              – فراسوی جملگی صخره های صعب تحمل سوز 

              برفراز قله های رفیع شادمانی – 

              در انتظارت باد !

             به خاطر چندمین سالگرد تولدت 

              از سوی این کوه نورد قدیمی (2)

بهرام بیضایی هم در جایی نوشته است:   یک روز منتظر نتیجه امتحان آخر سال، هم‌مدرسه‌ای‌ام، نادر ابراهیمی «آرش در قلمرو تردید» خودش را برایم تعریف کرد. نادر ابراهیمی کوهنورد هم بود و همه طنز و واقعیت‌گرایی‌اش را گذاشته بود برای آرش. در داستان او در پایان آرش از بالای کوه برمی‌گشت و خبر می‌داد که از آن بلندی میان سرزمین‌ها مرزی نیست. پیامی بسیار روشن و مترقی… .

از کسی که خودش را « ابن مشغله » و « ابوالمشاغل » خوانده و از 14 سالگی تا 35 سالگی، 27 شغل عوض کرده و تازه 5 سال هم بی کار بوده (3)، کمی بعید به نظر می آید که این همه سال به یک کاربپردازد. فقط آن گاه می توان این تناقض را حل کرد که بدانیم، ” کار” کوه نوردی، کار دل است و آن 27 تا و بسیار کارهای بعدی قهرمان ما، کار دنیا و برای کسب نان و سرپناه که نادر ابراهیمی سخت گیری هم داشته که پاک و شسته رفته باشد و در جریان آن نه به کسی باج بدهد و نه به کسی زور بگوید و کلکی سوار کند ( و چه سخت است چنین بودن!).

نادر ابراهیمی در بهار 1315 در تهران چشم به جهان گشود و در بهار 1387 در تهران چشم از جهان فروبست، اما او به بسا گوشه و کنارهای این کشور سرکشید و پهنه های گسترده ای را درنوشت و مردمان بسیاری را دید و کتاب های فراوان نوشت و پا بر قله های پرشماری گذاشت. شرح کارهای فراوان این نویسنده ی کودکان و بزرگ سالان، فیلم نامه نویس، فیلم سا، شاعر، منتقد … را در جاهای دیگر می توان دید (4) و در این جا سر پرداختن به آن ها را نداریم؛ فقط اشاره ای داریم به دل مشغولی های کوه نوردی این شخصیت بزرگ معاصر.

ابراهیمی، به کوه نوردی می پرداخت  نه فقط برای هواخوری و تمدد اعصاب، بلکه به این دلیل که عاشق  این فعالیت و عاشق طبیعت بود. او  تفننی کوه گردی نکرد، بلکه با همکاری شماری از دیگر کوه نوردان، یک تشکیلات کوه نوردی به نام سازمان کوه نوردی و اسکی ابرمرد را پایه گذارد که جمعی از جدی ترین کوه نوردان دهه ی 40 ایران از جمله، زنده یاد فریدون نجاح – مربی کوه نوردی و از نخستین ایرانیان صعودکننده ی دیواره ی علم کوه و جان باخته در همین کوهستان– آن را اداره می کردند . به علاوه ، کوه نوردی  نادر ابراهیمی را در شناخت سرزمینی که سخت دوست اش می داشت، بسیار کمک کرد؛ او در راه اندازی  موسسه های ” ایران پژوه ” اول و دوم  که هدف اش شناخت ایران و تهیه ی فیلم و عکس از این سرزمین  بود، با جمعی از کوه نوردان  همکار بود. شخصیتی از این جمع که به گفته ی خود ابراهیمی «هم سفر سالیان سال» (5) او بود و اغلب مدیریت برنامه ها و کارهای تدارکاتی سفرهای او را برعهده داشت، محمود فتوحی مربی صاحب نام کوه نوردی کشور بود. «این محمود … نیمی از من است و چه بسا که من نیمی از او باشم، به راستی که حکایتی است در دوستی … نکته ی خاص و گرانبها در دوستی شگفت انگیز ما این است که هیچ کدام مان، در طول این سال های بلند پرخاطره، خود را مختصری هم تغییر ندادیم تا شبیه دیگری کنیم » (6) . پس از این اشاره، ابراهیمی در چند صفحه به این نکته می پردازد که دوستان خوب هیچ گاه نمی کوشند که عقیده ها و منش خود را به یکدیگر تحمیل کنند؛ درسی که سخت به کار ما می آید. به واقع نی، فتوحی کوه نوردی که ما می شناسیم – با جدیتی که در کوه نوردی جدی دارد – خیلی با شخصیت نویسنده ای مانند نادر ابراهیمی تفاوت دارد ! در سازمان ابرمرد، ابراهیمی کسان دیگری را هم یافت که چون او عاشق ایران زمین و دوستدار پیمایش آن بودند و هم مهارت هایی داشتند که به کار ایران پژوهی می خورد. اشخاصی مانند شکور لطفی (کوه نورد، کشتی گیر، و عضو کنونی هیات مدیره ی انجمن کوه نوردان ایران) که در پژوهش ها به نادر یاری می رساند، و مریم زندی که کوه نورد و طبیعت دوست و عکاس بود (و هست ).

شکور لطفی می نویسد: «اگر روی آوردن ابراهیمی به ورزش کوه نوردی را – بنا به اظهارات شوخی و جدی خودشان – تصادفی بشماریم، ادامه ی آن را باید خواست و اراده، و از سر آگاهی و علاقمندی وی به ورزش و کوه نوردی بدانیم … ابراهیمی برای ساختن زمینه ی درخور فعالیت مورد نظر خویش، از فضاهای طبیعی، شخصیت هایی که در ساحل، جنگل، صحرا، کوهستان و جوامع کوچک روستایی و عشایری زندگی می کنند، بیشترین بهره را می برد» (7). لطفی توضیح می دهد که در ساخته های سینمایی و تلویزیونی ابراهیمی نیز فضاهای طبیعی، جایگاه برجسته ای دارند. نخستین فیلمی که ابراهیمی می سازد، مستند « گل های وحشی آذبایجان غربی » است، و پس از آن در میانه های دهه ی 40 فیلمی با عنوان « دیواره ی علم کوه » می سازد که شاید نخستین مستند کوه نوردی ایران باشد. بخشی از این مستند، در مجموعه ی دیدنی « سفرهای دور و دراز هامی و کامی در وطن » که در نیمه ی دوم دهه ی 50 از تلویزیون پخش شد، نشان داده می شود؛ آن جا که دو نوجوان قهرمان فیلم ، به کلاردشت می روند و پای صحبت های مش صفر نقوی – راهنمای کوه نوردی منطقه – می نشینند و او از مربیان برجسته ی کوه نوردی مانند فتوحی، و از دیواره نوردان قهار سخن می گوید . این مجموعه، به گفته ی شکور لطفی، « از آغاز تا پایان ، دعوت کودکان ایران و دیگران است به زندگی در طبیعت میهن ، گشت در همه جای وطن ». نادر، در این مشغله می گوید که به ترتیبی راه به تلویزیون یافت و قراری گذاشت که 54 فیلم مستند در باره ی گل ها و پرندگان و جنگل ها و کوه ها و راه های ایران بسازد که البته این کار به سرانجام نرسید و از او در این طرح فقط همین دو مستند به جای ماند. « من می گفتم ما سرزمین غریبی داریم. اگر آن را بشناسی حتما عاشقش می شوی – چه باسواد باشی چه کم سواد، چه روشنفکر باشی چه غیر روشنفکر … هرچه باشی طبیعت پرشکوه این سرزمین تو را به زانو در می آورد و با تمام وجود جنگیدن به خاطر آن را به تو می آموزد … » (8). کار سوم نادر ابراهیمی در فیلم سازی، فیلم داستانی « پدر در کوهستان » بود: « چهار فرزند یک کوه نورد باسابقه که زیر بهمن مانده است، تصمیم به نجات پدر می گیرند … این چهار کوه نورد، با آموخته هایشان از پدر و آمادگی کالبدی و روانی، با چیره شدن بر مشکلات، موفق به نجات پدر می گردند »(9) . فیلم های دیگر او، مانند سینمایی «صدای صحرا» و مجموعه ی به یاد ماندنی « آتشبدون دود» هم کاملا حال و هوای طبیعت دوستی دارد که از ویژگی های روح هر کوه نوردی است. ایران دوستی، طبیعت دوستی، و کوه دوستی ( و به این سبب، کوه نوردی ) نادر ابراهیمی، حادثه ای گذرا در زندگی او نبود، رویدادی بنیان افکن بود که همه عمر رهایش نکرد. او عاشقانه ترین ترانه هایش را برای محبوب، با نام کوه های بلند میهن که نه در خیال، بلکه به واقع به پابوس و درنوردیدن شان رفته بود، میسرود:

           آه ای محبوب من ! … فرمان بده  تا جملگی موج های بی تاب و خروشان « سرداب رود » (10) –

          این جار مجلل تاریخی –  را در مشت  خویش بفشارم ، دوان به سوی تو بیایم ، و قصه یی از عصاره

          ی امواج به پیشگاهت تقدیم کنم – بی منت …

          فرمان بده تا قله ی مغرور « دماوند » را، یال لغزان « تخت سلیمان » راy، اوج سوخته ی « تفتان»

          را، و بالاترین بلندترین لحظه های همه ی کوه های همیشه پربرف لرستان را، بار دیگر، به همان

          آسانی که یک گنجشک از شاخه یی بر شاخه یی می پرد، تسخیر کنم و کل قله های مسخر را چون

          دسته گلی کوچک لاله های شیرین و رنگین « لالون » (11) به پیش پایت بگذارم … (12).

 ناد، شعرهایی نیز سروده و حتی آهنگ هایی برای ترانه های فیلم هایش. ترانه ی زیر را که جزو تیتراژ «سفرهای دور و دراز هامی و کامی» بود، بیشتر کوه نوردان می شناسند و بسیاری از با سابقه هاشان، بارها و بارها آن را – با به یاد آوردن صدای گرم محمد نوری – در سربالایی های سخت کوه زمزمه کرده اند:

             ما برای پرسیدن نام گلی ناشناس                      چه سفرها کرده ایم، چه سفرها کرده ایم

             ما برای بوسیدن خاک سر قله ها                      چه خطرها کرده ایم، چه خطرها کرده ایم

             …

             ما برای بوییدن بوی گل نسترن                        چه سفرها کرده ایم، چه سفرها کرده ایم

             ما برای نوشیدن شورابه های کویر                   چه خطرها کرده ایم، چه خطرها کرده ایم

             …

             ما برای جاودانه ماندن این عشق پاک                رنج دوران برده ایم، رنج دوران برده ایم

در داستان «کجا قرار ملاقات داشتیم»، راوی با یک گروه سنگ نورد روبرو می شود و در حالی که  جوان سنگ نورد با زبان ویژه ی خودشان سخن می گوید، راوی از این کار “بی هدف” در شگفت می شود:

               خندید: نه آقا پسر ! ما رو این سنگ کار می کنیم . ما میخ و مته و طناب و چکش و هرچی که بخوایید

                  داریم . اون پسر داره راهشو به طرف بالای سنگ پیدا می کنه . بالاخره هم پیدا می کنه . اگه دیرت

                  نمی شه وایسا ببین !

                 – نه ، من کار دارم . یه کسی ازم کمک خواسّه .

                             – پس برو به به سلامت …

                 – … اما راسّی این جوون وختی رسید بالای سنگ چیکارمی کنه ؟

                 – طناب رو میندازه پایین تا یکی دیگه بره بالا .

                 – و وقتی همه رفتن بالا ؟

                 – یکی یکی میان پایین .

                 – و وقتی همه اومدن پایین ؟

                 – تا کی ؟

                 – همیشه .

                 – شما این همه وسیله رو فقط برای همین میخواین ؟  تمام عمر کارتون همینه ؟

                 – اوه … نه … ما خودمون رو واسه یه صعود واقعی آماده می کنیم (13).                  

نادر، همچون بیشتر دیگر کوه نوردان، روحیه ای نوستالژیک داشت؛ روحیه ای که در آن چشم اندازهای گذشته، خاطره ها، رنگ ها، و بوها جایگاهی ارجمند دارد. داستان «بردمیدن یاس از پشت جبال بیداری»، یکسره آکنده از عطر و بوهای خاطره انگیز است. در آغاز داستان، می نویسد:

             … انگار کن که برخی روایح ناب، از بن به همین درد می خورند، همین که آدم را با خودشان

                به کوهستان خاطره، درّه پشت درّه ببرند؛ به لمشگاه آهوانی که مثل خواب خوش، مقبولند، و

                یا به دشت های گسترده با بوی تازه و نوجوان خون، به همین درد می خورند که ببرند و داغ دل

                بازگردانند. دست خالی (14).

برای آن که دوستان اطمینان یابند که نادر ابراهیمی همه کاره، این پرنده ی شاخه های گوناگون زندگی، به راستی کوه نورد بود و جز عشق بی پایان و وصف ناپذیر به همسر همراهش، و به قلم، عشق به کوه را نیز تا به آخردر قلب بزرگ خود داشت، یک  سند رسمی (!) و دولتی می آورم: در نیمه ی نخست دهه ی هفتاد، چند بار او را در فدراسیون کوه نوردی با صادق آقاجانی ( رییس فدراسیون) دیدم و فکر می کنم در فدراسیون او، در کمیته ای مسوولیتی پذیرفته بود. از این رو بود که وی کتاب کوچک  یک صعود باور نکردنی  را درباره ی برنامه ی صعود هزار و پانصد نفره ی فدراسیون ( در تابستان 1373) نوشت، که من در آغاز این یادداشت، چند جمله ای از آن را آوردم. همچنین به یاد دارم که در همان سال ها در نشستی که فدراسیون برای تجلیل از پیش کسوتان کوه نوردی ترتیب داده بود، با همان صدای دل نشین و جمله پردازی های ساده و خیره کننده اش (که به سخن سرایی های سعدی نزدیک است) سخن رانی ای طولانی اما نه خسته کننده داشت؛ به تکه ای از این سخن رانی توجه کنید و ببینید که چگونه عشق به کوه و کوه نوردی اصیل در آن موج می زند:

               شهرها را مطلقا نمی توان به کوه و کوهستان تبدیل کرد، اما کوه و کوهستان را به آسانی می توانند

                  به شهر مبدل کنند، و این روند مصیبت زدگی انسان عصر ما است.

                  با چشمان ساده ی غیرمسلح نگاه کنید و ببینید که شهرها چگونه، پاورچین پاورچین – همچون

                  راهزنان- از کوه ها بالا می آیند تا راه تنفس آسوده ِ انسان ها را ببندند؛ همان راه مختصر را.

                  هزار بار گفته ایم، به خدا بیش از هزار بار، که کوه، زمین ورزش ما است؛ زمین ورزش

                  یک ملت است که هنوز هم برای حفظ ته مانده ی سلامتش مبارزه می کند.

                  به ما بگویید که حریم ما کجا است؟

                  ما مثلا ورزشکاریم. خیلی هم جدی هستیم. … ورزش کوه نوردی ورزش آبرومندی است. پس

                  زمین ورزش ما  کو؟ … چرا با سنگ و سیمان و آجر و آهن به آن حمله کرده اید؟

                  زمین ورزش ما را، دیوانه وار و حریصانه تباه می کنند، و ما ایستاده ایم، خاموش و مظلوم و

                 دل شکسته نگاه می کنیم … (15).

و دیگر ( و شاید شگفت آور ) این که در مجمع عمومی شلوغی که فدراسیون  در دی ماه 1375 برای راه اندازی « انجمن هیمالیانوردی ایران » ( که در نطفه مرد ) ترتیب داده بود ، نامزد هیات مدیره شد و انتخاب هم شد ( به عنوان عضو علی البدل ) . در کتاب پر شور یک عاشقانه ی آرام  هم از « سازمان [فدراسیون] کوه نوردی » و رییس آن آقاجانی می گوید . یکی دو سالی پس از آن که بیماری به سراغش آمد ، با کمک همسرش فرزانه منصوری ، و با راهنمایی شکور لطفی ، روی صندلی چرخ دار، به نشست ماهانه ی انجمن کوه نوردان ایران آمد ( اگر اشتباه نکنم به تاریخ 7 اسفند 1381 ) و اگرچه هیچ دل مان نمی خواست که او را زمین گیر ببینیم ، اما با حضورش دل همه ی ما شاد و امیدوار شد که در همان چهره ی بیمار هم می شد بنیه ی قوی و سرزندگی ذاتی او را دید .

دلم می خواهد که یک ویژگی شخصیتی دیگر نادر ابراهیمی را هم وابسته به روحیه ی طبیعت دوستی و کوه نوردی او معرفی کنم: آدمی با آن همه استعداد و پشتکار کم مانند، و با موقعیت های عالی که از ابتدای جوانی به پشتوانه ی این توان و تلاش، بر سر راهش قرار گرفت، ثروتی نیاندوخت – سهل است – به آن پشت پا هم زد تا منش سالم و فساد ناپذیر خود را حفظ کند، و البته برای این نیز که آلوده شدن به لذت ثروت اندوزی، انسان را از بسیاری کارهای عاشقانه بازمی دارد. این هم از آن درس هایی است که می تواند در این دوره ی تقدیس زراندوزی و سوداگری، آویزه ی گوش هر طبیعت مردی باشد.

سخن درباره ی کوه نوردی نادررا با تکه ای دیگر از نوشته های او به پایان می بریم:

               صعود ، نوعی رزم است .

                  صعود، نوعی اعلام آمادگی است برای غلبه ی  جوانمردانه بر ناجوانمردی ها.

                  کوه نوردی، ورزش است؛ اما بیش از آن که ورزش باشد، زندگی است؛ دست و پنجه

                  نیست ، بیتوته کردن، دنیا را به قدر کیسه خواب دیدن، سفره های پهناور را به لقمه های محقر

                   مطبوع تبدیل کردن … صعود یک فرصت است: یک موقعیت. کوه نوردی تنها ورزش فلسفی–

                   سیاسی جهان ما است  (16).

محیط زیست، جامعه ی روشنفکری ایران، و نادر

نادر ابراهیمی ، در چند زمینه در ایران جزو پیشگامان و نوآوران بود : پرداختن جدی به داستان نویسی برای کودکان ، طرح مسایل پداگوژیکی مدرن در فیلم کودک ، آمیختن ایران شناسی و داستان نویسی ، مستند سازی در زمینه ی شناخت طبیعت ایران ، و … پرداختن به نکته های محیط زیستی که در بالا به چند مورد آن اشاره شد .

در این جا ، فرصتی است که به کوتاهی جامعه ی روشنفکری ایران در پرداختن به موضوع حفاظت طبیعت، و متمایز بودن نادر ابراهیمی در این مورد، اشاره کنم. در شرح حال هایی که دیگران از نادر ابراهیمی نوشته اند – تا جایی که من دیده ام – به شخصیت کوه نوردی او اشاره نشده است؛ شاید بتوان این را به حساب آن گذاشت که شرح حال نویسان، کوه نوردی را فقط یک تفنن در زندگی نادر دانسته اند که البته با آن چه که در بالا گفته شد، این پندار نادرست است. اما، این نویسندگان به طبیعت دوستی نادر و این که او پیشتاز طرح پاره ای مسایل امروزین محیط زیستی هم در ادبیات بوده اشاره نکرده اند. این، می پندارم که به دلیل کم اعتنایی روشنفکران ما به مقوله ی مهم حفاظت محیط زیست باشد، و از آن جا که معمولا آدمی آن چه را که برایش مهم نباشد، نمی بیند، این دوستان هم گرایش طبیعت دوستانه ی نادر را ندیده اند!  

جالب توجه است که او در جاهایی مانند داستان «تابوتم را بر سر دست می برند»، نکته های دقیق مرتبط با بحث «توسعه ی پایدار» را در داستان می گنجاند:

          می بینم که هزاران درخت را اره می کنند. همیشه مسایل مهم تر وجود دارد. می توانستم، لااقل جنگل

          بان ساده ی درست کاری باشم و تا دم مرگ با اره کنندگان درخت ها بجنگم؛ اما در زمان زنده بودن

          من، فرسنگ در فرسنگ، جنگل ها را کوبیدند، خاک را شخم زدند ، پنبه کاشتند. زمین خدا آلوده تر

          شد و من از افزایش صادرات پنبه سخن گفتم . بچه ها بدون جنگل ها به روز سیاه افتادند، من

          سخن رانی کردم (17).

چنین نگرش سبز اندیشانه ای را هنوز- با وجود گستردگی فاجعه های زیست محیطی که بر سر ما آمده – بسیار کم می توانیم در نوشته های ادبی معاصر ببینیم؛ در واقع، روشنفکران ما همچنان با امر محیط زیست بیگانه اند، چرا که برای شان «همیشه مسایل مهم تری وجود دارد» و در این زمینه اشتراک فکری (یا بی فکری !) در خور توجهی با سیاستمداران مان دارند. اما، داستان «تابوتم …» ادعا نامه ای است ادیبانه بر ضد سیاستمداران دروغ پردازی که توسعه را با جنگل زدایی و تخریب طبیعت مترادف کرده اند:

          من وظایف مهم تری داشتم. من تعهد کرده بودم که خودبسندگی واقعی به وجود بیاورم. می دانی

          «واقعی» یعنی؟ یعنی همه چیز مثل جنگل های فرو افتاده نباشد. «آزادی» تبدیل به سخن رانی نشود.

          رودخانه های گندیده از فاضلاب ها. دشت های بایر و برهنه. زاغه ها، تشنگان در سیستان، له له

          زنان، به دنبال آب باران … آه اگر من یک سیاستمدار واقعی می شدم، کاری می کردم که هیچ کدام از

          این ها نباشد (17).   

یک عاشقانه ی آرام ، شاهکار نادر ابراهیمی است؛ چرا که در آن با قلمی که دیگر خوب پخته شده ( چاپ نخست کتاب : 1376) و با طبع روانی که  با عشق هایی دیرین خوب قوام یافته، کهنه ترین تمنا ها و بی پیرایه ترین عشق ها و سخت ترین دوندگی هایش را شرح می دهد. این کتاب، هدیه ی او است به همسرش که بر او عاشق بوده و بارها او را ستوده است. کتاب، با واژگان و جمله هایی پر از مه، خاک، رود، جنگل، شقایق، نرگس، فاخته و دیگر پدیده های طبیعی آغاز می شود؛ نویسنده از «مه نوردی» می گوید و این که یک مه خیالی می تواند پلشتی های زندگی را نرم تر و آلودگی زمین را کمی پاک سازی کند و نرم تر نشان دهد:

           مه اگر آن طور که من تخیل می کنم باشد، دیگر از نگاه های چرکین، قلب های کدر، و رفتارهایی که

             آن ها را «رذیلانه» می نامیم، گله مند نخواهیم شد. خائنان به خاک – همان ها که زمین خدا آلوده را

            می کنند – در مه، گرچه وهمی اما قدری زیبا و تحمل پذیر خواهند شد(18).

سراسر  این عاشقانه، آکنده است از صحنه های کوهستان و جنگل؛ و پر است از نام کوه ها و نقطه های کوهستانی نام و نشان دار مانند ساوالان ( سبلان )، دماوند، علم چال، سردچال، بند یخچال، پلنگ چال، ونداربن؛ و پر است از تعریف های کارشناسانه از کوه نوردی، پیاده روی و طبیعت گردی. نادر، چنان به طبیعت و حفظ آن پایبند است که در گرماگرم سخن سرایی های عاشقانه هم فراموش نمی کند که بگوید: «نزدیک جنگل، آتش روشن نکنید» (19). این گونه سخن گفتن های او، و شکوه اش از «خائنان به خاک» نه سخنی از دهان در رفته بلکه دغدغه ای جدی است که با منش او عجین شده است. آری، نادر ابراهیمی در زمینه ی پیش کشیدن چالش های زیست محیطی در ادبیات ، از کم یابان و پیشاهنگان بود.

 سخنان نادر، آمیزه ی عشق به یار، به کوه، و به تمامی طبیعت است؛ چه کسی می تواند این شعرگونه های پاکیزه، با واژگان استادانه چیده شده را بخواند و قطره اشکی بر برگ کتاب نریزد:

            نمی شود که بهار از تو سبز تر باشد

            گل از تو گلگون تر

              امید از تو شیرین تر .

               نمی شود ، پاییز

                                            – فضای نمناک جنگلی اش

                                                                       برگ های خسته ی زردش –

               غمگین تر از نگاه تو باشد .

               …

               نمی شود که بهار از تو سبز تر باشد.

               و – صدای شیهه ی اسبی تنها در ارتفاع کوه

               و – صدای گریه ی سردابرود

                                               – زمانی که تنگه ی ونداربن را می ساید –

               و – صدای عابر پیری که آب می خواهد

               به عمق یک سلام تو باشد. (20)

یاد نادر سبز باد.

پی نوشت  

1) نادر ابراهیمی ، یک صعود باور نکردنی ، 1374 ، ص 23

2) نادر ابراهیمی ، چهل نامه ی کوتاه به همسرم ، چاپ دهم 1383 ، انتشارات  روزبهان ، ص 33

3) نادر ابراهیمی ، ابوالمشاغل ، چاپ سوم 1376 ، روزبهان ، ص 16

4) دو کتاب ابن مشغله و ابوالمشاغل  نوشته ی خود نادر ابراهیمی ، بهترین شرح حال های او هستند تا سن پنجاه سالگی . می توان در مجموعه مقاله های همایش گرامی داشت او ، که به سال 1384 برگزار شد ، و در روزنامه ی همشهری 24 اسفند 1382 و ویژه نامه ی روزنامه ی شرق در نوروز 1382 ، و روزنامه ی اعتماد ملی 21 خرداد 1387 نیز مطالب خوبی در شناخت او یافت . فهرست آثارش را می شود در پایان بسیاری از کتاب های او که در این چند سال تجدید چاپ شده اند ، دید .

5) ابوالمشاغل ، ص 21

6) همان ، ص 22

7) شکور لطفی ، مقاله ی بهابخشی به توانمندی های کالبدی ، کوشایی و پویایی در آثار نادر ابراهیمی ، ارایه شده  به « همایش گرامی داشت استاد نادر ابراهیمی » ، تابستان 1384

8) نادر ابراهیمی ، ابن مشغله ، چاپ ششم 1376 ، روزبهان ، ص 102

9) شکور لطفی ، همان

10) نام رودخانه ای که از علم کوه سرچشمه می گیرد و در کلاردشت جاری است .

11) دهکده ای کوهستانی در رودبار قصران

 12) ابوالمشاغل ، ص 154

13) نادر ابراهیمی ، هزارپای سیاه و قصه های صحرا ، انتشارات روزبهان ، 1382 ، ص 78 

14) نادر ابراهیمی ، حکایت آن اژدها ، انتشارات هاشمی ، 1384 ، ص 98   

15) مجله ی  کوه شماره ی 3و2 ، بهار و تابستان 1375 ، ص 4  

16) یک صعود باور نکردنی  ، ص  94

17) نادر ابراهیمی ، حکایت آن اژدها ،  انتشارات هاشمی ،  1384 ( داستان « تابوتم را سر دست می برند » در سال 1377 نوشته شده است .)

18) نادر ابراهیمی ، یک عاشقانه ی آرام  ، انتشارات روزبهان ، 1387 ، ص 11 

19) همان ، ص 206

20) همان ، ص 74

————————————————————————————————————————-

نوشته شده در 1387 ( و با اصلاحاتی در بهار 1388 و…) 

        

شکور لطفی

شکور لطفی بار دیگر با نادر ابراهیمی همگام شد!

شکور لطفی (1397 – 1322) در شهر میانه چشم به جهان گشود. او از نوجوانی دوستدار ورزش بود و توانست در کشتی و کوه‌نوردی به دستاوردهای چشم‌گیر برسد. او همچنین یک فعال فرهنگی و هنری بود که در زمینه‌ی فیلم‌سازی، به‌ویژه با موضوع‌های مربوط به طبیعت، ایران‌شناسی، و کوه‌پیمایی، و در زمینه‌ی ادبیات کودک و نوجوان کارهای در خور توجهی را به انجام رساند.

لطفی در سال 1340 عضو «سازمان کوه‌نوردی ابرمرد» (تأسیس: 1336) شد و در آن‌جا با نادر ابراهیمی (1387 – 1315) نویسنده‌ی بزرگ کودک و نوجوان که به کوه‌نوردی علاقمند و از مؤسسان آن سازمان بود، همگام شد. علاقه به عرصه‌های طبیعی سبب شد که آن دو با همراهی شماری از دیگر کوه‌نوردان مانند محمود فتوحی، بتوانند فیلم‌هایی با مضمون کوه و طبیعت‌پیمایی بسازند. یکی از این فیلم‌ها، مجموعه‌ی تلویزیونی «سفرهای دور و دراز هامی و کامی» به نویسندگی و کارگردانی نادر ابراهیمی بود که لطفی در همه‌ی مراحل ساختِ آن با او همکاری داشت. این مجموعه، تأکید زیادی بر احترام به شخصیت و استقلال کودکان داشت، و در آن همچنین به زیبایی‌ها و میراث فرهنگی ایران و کوهستان‌های کشور اشاره می‌شد. یکی از بخش‌های جذاب این فیلم، رسیدن دو کودک قهرمانِ فیلم به کلاردشت، تلاش آن دو کودک برای صعود به قله‌ی علم‌کوه، وارد شدن آنان به خانه‌ی «مش صفر» راهنمای کوه‌نوردی منطقه، و تماشای چند دقیقه از فیلم مستند یک صعودِ دهه‌ی چهلی بر روی دیواره‌ی علم‌کوه  بود. در این فیلم مستند، تصویرهایی از چند کوه‌نورد و دیواره‌نورد پیشگام کشور مانند فریدون نجاح، احمد فرزین‌نیا، محمود فتوحی، و مریم زندی را می‌بینیم که در علم‌چال و روی دیواره فعالیت می‌کنند.

لطفی در مجموعه‌ی تلویزیونی ارزشمند «آتش بدون دود» و فیلم «صدای صحرا» به کارگردانی نادر ابراهیمی (1354) نیز یکی از همکاران اصلی این نویسنده و کارگردان صاحب‌سبک بود. از جمله کارهایی که به کوه‌نوردی مربوط بود، می‌توان مستند «دیواره‌ی علم‌کوه» و کار داستانی «ما از راه دیگری می‌رویم» را نام برد که حاصل تلاش‌های مشترک  نادر ابراهیمی و لطفی در کوه‌نوردی بوده است.

لطفی از سال ۴۷، تقریباً در همه‌ی فعالیت‌ها، همراه نادر ابراهیمی بوده‌است؛ از جمله در مؤسسه‌ی ایران‌پژوه، سازمان همگام با کودکان و نوجوانان، ایران کتاب، دفتر انتشارات رادیو تلویزیون، و در گردآوری مجموعه‌‌ی «قصه‌های انقلاب» که بچه‌ها از سراسر ایران می‌فرستادند و نادر ابراهیمی آن‌ها را در دهه‌ی شصت و هفتاد به شکل داستان‌گونه تدوین می‌کرد. این دو، در اوایل دهه‌ی شصت در «گروه داستان‌نویسی» سازمان صدا و سیما کارگاه‌های آموزشی نیز برگزار می‌کردند.

یکی از فعالیت‌های فرهنگی چشمگیر لطفی، کار در حوزه‌ی ادبیات کودکان بوده است. او در مصاحبه‌ای که در مجموعه‌ی ده جلدی تاریخ ادبیات کودکان منتشر شده است، درباره‌ی این فعالیتش گفته: «آشنایی با کسانی مانند خانم توران میرهادی که وزنه‌ای است در تعلیم و تربیت کوکان و نوجوانان ایران، و سپس آشنایی با مدرسه‌ی فرهاد، شورای کتاب کودک، کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، و… من را به گستره‌ی ادبیات کودکان کشاند.» چنین بود که از او چند کتاب برای کودکان و نوجوانان به یادگار مانده و هم او بود که نخستین بار، پیشنهاد داد که کتاب‌های کودک و نوجوان، در «مقطع سنی»های مختلف دسته‌بندی شود. نخستین کتاب او در سال ۱۳۵۲ پس از چاپ خمیر شد، اما در سال ۱۳۵۶ با عنوان «ما بوته‌ی گل سرخ را از خواب بیدار می‌کنیم» با تصویرگری نادر ابراهیمی منتشر شد. عنوان کتاب دوم او «قصه‌ی پیرزنی که دلش می‌خواست تمیزترین خانه‌‌ی دنیا را داشته باشد» بود؛ محمدهادی محمدی و زهره قایینی در مجموعه‌ی «تاریخ ادبیات کودکان» از این کتاب به‌عنوان یکی از نمونه‌های ارزشمند داستان‌های استعاری ادبیات کودکان نام برده‌اند. کتاب «سرگذشت چمنزار بزرگ» او نیز در سال 1354 از سوی شورای کتاب کودک نامزد دریافت عنوان کتاب برگزیده‌ی سال شد. داستان‌هایی که او برای کودکان نوشته، محتوا و نثری مردمی و دلنشین دارد و در آن‌ها اعتنای ویژه‌ای به حفظ محیط زیست حس می‌شود.  لطفی از سال 1351 تا 1382 نویسندگی ده‌ها برنامه‌ی تلویزیونی برای کودکان را انجام داده و همچنین در پایه‌گذاری انتشارات صدا و سیما (سروش) مشارکت داشته است.

از سال 1378 که انجمن کوه‌نوردان ایران آغاز به کار کرد، لطفی با مؤسسان و نخستین اعضای آن همراه شد. در این نهاد مردمی، او به‌ویژه در کارهای کمیته‌ی فنی و «گروه دیده‌بان کوهستان» شرکت می‌جست، نوشتارهایی را  که قرار بود منتشر شود ویرایش می‌کرد، و در برگزاری چندین دوره‌ی آموزش کوه‌نوردی، مستندسازی، و اجرای جشنواره‌ی کوه‌نوشته‌ها همکاری مؤثر داشت.

او همیشه با مهر و سپاس از چهره‌های برجسته‌ای که با ایشان نشست و برخاست داشت، یاد می‌کرد و می‌کوشید که آنان را بهتر به جامعه بشناساند. در این زمینه، در برگزاری چند نشست با برای بزرگداشت غلامرضا تختی کشتی‌گیر بلندآوازه‌ی ایران، و یکی دو همایش در نکوداشت نادر ابراهیمی نقش اصلی را برعهده گرفت.  لطفی در دو سه سال آخر عمر گرفتار یک بیماری (گویا مغزی) شد که سخن گفتن و راه رفتن را برایش ابتدا سخت و سپس ناممکن ساخت (شبیه به بیماری نادر ابراهیمی در چند سال آخر عمر!) با این حال، تا آخرین هفته‌ها، خاطره‌های خود را در فضای مجازی می‌نوشت و با دوستانش ارتباط داشت. در 17 تیر 1397، شماری از اهل فرهنگ در ساختمان «انجمن نویسندگان کودک و نوجوان» مراسم نکوداشت او را برگزار کردند. در این برنامه، نیکنام حسین‌پور مدیرعامل خانه‌ی کتاب، حجت‌الاسلام محمدعلی زم رییس پیشین «حوزه‌ی هنری» و شماری از ورزشکاران، نویسندگان، و پیشکسوتان ادبیات و هنر کودکان، ازجمله سید محمود برآبادی، مصطفی رحماندوست، صابر امامی، مهنوش مشیری، شهرام اقبال‌زاده، هدیه شریفی، و المیرا دادور (مترجم ادبیات کودک، همسر شکور) حضور داشتند و درباره‌ی لطفی سخن گفتند.

***

شکور لطفی از آن انسان‌هایی بود که وقتی از جهان رخت برمی‌بندند، احساس می‌کنی که چیز باارزشی را از دست داده‌ای. چهره‌ی دوست‌داشتنی و ‌رفتار آرام او را در انجمن کوه‌نوردان به یاد می‌آورم، آن‌گاه که قرار بود رویدادی را برگزار کنیم؛ کارهایی را که برعهده می‌گرفت، بی‌سروصدا و درست پیش می‌برد و هیچ اصراری نداشت که نامش را این‌جا و آن‌جا ببریم. در کنار نوآمدگانی بس کوچک‌تر از خود کار می‌کرد و خوشحال می‌شد اگر می‌دید که آنان پیشرفتی می‌کنند. چند بار، غروب که شده بود، دیده بودم که بی‌تظاهر در گوشه‌ی اتاقی از دفتر انجمن که کسی در آن نبود، به نماز ایستاده است؛ چقدر تفاوت داشت با آدم‌های متظاهری که در این سی چهل سال بسیار دیده‌ایم!

به نظرم لطفی یک «پهلوان» بود، با همان تعریف‌هایی که ریشه در فرهنگ کهن ما دارد و همان ویژگی‌هایی که از بچگی از پهلوانان در ذهن داشته‌ایم؛ درشت‌پیکر، توانمند، جوانمرد، بی‌ریا، دست‌گیر، بافتوت، و یاری‌رسان. مقاله‌ای دارد با عنوان «بهابخشی به توانمندی‌های کالبدی در آثار نادر ابراهیمی» که در همایش گرامی‌داشت نادر ابراهیمی در 1384 ارایه داده بود. در آن، نوشته است که مطابقمنشور جهانی حقوق کودک، بچه‌ها حق دارند از تغذیه‌ی کافی، تفریح، و سلامت جسمی برخوردار باشند، و از این‌رو نادر ابراهیمی در آثار خود به توانمندی کالبدی (بدنی)  بها می‌داده و این را زمینه‌ساز شکوفا شدن نیکی‌های وجودی بشر می‌دانسته است. لطفی با تأیید این گرایش ابراهیمی، می‌نویسد که او «برای ساختن زمینه‌ای در خور فعالیت مورد نظر خویش، از فضاهای طبیعی و شخصیت‌هایی که در ساحل، جنگل، صحرا، کوهستان و جوامع کوچک روستایی و عشایری زندگی می‌کنند، بهره برده است».

لطفی خود نیز شخصیتی نمونه‌وار بود از تبار کسانی که توانمندی کالبدی و شکوفایی ذهنی را با هم دارند، و از همان بزرگانی که ما «گرفتاران» کوه‌نوردی دوست داریم در تأیید ادعای «انسان‌ساز» بودن کوه‌نوردی، مثال بزنیم. یادش سبز… .

***

کتاب‌های شکور لطفی

سرگذشت چمنزار بزرگ، با نقاشی‌های مهنوش مشیری، انتشارات سروش،23 صفحه، 1365 (تجدید چاپ در سال‌های 1368 و 1395 (با تصویرگری نرگس برومند، انتشارات شهر قلم)

موش و گربه (برگرفته از موش و گربه‌ی عبید زاکانی)، انتشارات زلال، 60 صفحه، 1376 پدر به من بگو نژادپرستی یعنی چه، (ویراستار: شکور لطفی)، طاهر بن جلون، ترجمه: المیرا دادور (لطفی)، انتشارات سینانگار، 1377

چکه چکه، با نقاشی‌های نرگس برومند، انتشارات شهر قلم، 1395

شرح حال و زیارت‌نامه‌ی حضرت صالح‌ ابن موسی‌الکاظم، (گردآوری با همراهی عبدالخالق الیاسی)، انتشارات زرین و سیمین، 56 صفحه، 1397

منابع

در تهیه‌ی این یادداشت، از نوشتارهایی که در تارنماهای خانه‌ی کتاب (ketab.org.ir)، کتابک (ketabak.org)، خبرگزاری کتاب ایران (ibna.ir)، خبرگزاری فارس، و روزنامه‌ی همشهری آمده، سود جسته‌ام.

ابراهیم نوتاش

ابراهیم نوتاش؛ از قله‌‌های بلندی که ما شناختیم…

عباس محمدی

ابراهیم نوتاش در دهم دی ماه سال 1321 در تهران چشم به جهان گشود. پدرش نظامی بود و در نیروی زمینی خدمت می‌کرد و هنگامی‌ که در فرانسه درس می‌خواند، دوره‌ی «مدرسه‌ی نظامی‌کوه‌های بلند» (EMHM) را گذراند. ابراهیمِ نوجوان (که پدرش فرمانده‌ی تیپ همدان شده بود) در 14 سالگی همراه با گروهی از افسران تیپ همدان به قله‌ی الوند صعود کرد.

 او در دبیرستان البرز تهران در رشته‌ی ریاضی درس خواند و پیش از ورود به دانشگاه، همراه با بعضی دوستان، در کوه‌های شمال تهران برنامه‌هایی اجرا کرد. پس از ورود به دانشکده‌ی فنی دانشگاه تهران (رشته‌ی الکترومکانیک) در سال 1340 در فعالیت‌های ‌کوه‌نوردی این دانشکده شرکت کرد. در آن سال‌ها محمود فتوحی مربی‌کوه‌نوردی دانشگاه تهران بود و نوتاش با آموزش‌هایی‌که دید، شروع به دیواره‌نوردی و صعود قله‌های بلندترِ کشور کرد. همچنین در دوره‌های ‌کوه‌نوردی‌که زنده‌یاد فریدون نجاح (دستیار فتوحی) برگزار می‌کرد، شرکت کرد. در سال 1342 مسوول کوه‌نوردی دانشکده شد و«اتاق کوه» را در آن‌جا پایه‌گذاری‌کرد. این اتاق نقش برجسته‌ای در تاریخ کوه‌نوردی ایران و در جریان‌های اجتماعی پیش از انقلاب داشته است. در همان سال‌ها، او مسوول رشته‌ی تنیس دانشکده هم بود. همچنین عضو تیم شطرنج دانشکده فنی بود که دو سال قهرمان و دو سال نایب قهرمان دانشگاه‌های‌کشور شد.

در سال 1342 کلاس کارآموزی‌کوه‌نوردی فدراسیون کوه‌نوردی را با مربی‌گری محمد اعظمی گذراند. در همین سال، همکاری با سازمان کوه‌نوردی ابرمرد را که فتوحی، نجاح، زنده‌یاد نادر ابراهیمی (نویسنده و فیلم ساز) هم در آن عضویت داشتند، آغاز کرد و تا سال 1348 در آن سازمان عضویت داشت. در سال 1346 عضو تیمی بود که نخستین تلاش ایرانی برای صعود دیواره‌ی علم کوه را به انجام رساند (در این برنامه فریدون نجاح و ابراهیم بابایی، مسیر هاری رست- امیرعلایی را تا سر تراورسه‌ی فرانسوی ها صعود کردند. البته کمی پیش از این صعود، ناصر گارسچی و حسین عدیلی روی این مسیر تا نقطه‌ای پایین تر- بالای‌کلاهک دوم – رفته بودند). نوتاش برای این صعود تعداد زیادی میخ سنگ‌نوردی هم ساخت.

در سال 1347 به عنوان مهندسِ نگهداری ساختمان‌ها، در ستاد ارتش مشغول به کار شد و در آن جا «سازمان کوه‌نوردی ستاد» را با همکاری نصرت الله نوری پایه گذاری‌کرد. او تا سال 1353 در ستاد، و سرپرست سازمان کوه‌نوردیِ آن بود. این تشکیلات کوه‌نوردی هنوز هم در ارتش وجود دارد و فعال است. در سال 1350 مسوول کوه‌نوردی نیروی زمینی شد و مدال ورزشی‌ کمیته‌ی ملی المپیک ایران را دریافت کرد.

در سال 1348 همراه با 15-10 نفر دیگر، از سازمان کوه‌نوردی ابرمرد جدا شد که این عده  گروه کوه نوردان آرش  (باشگاه کوه نوردان آرش کنونی) را در مهر ماه آن سال پایه گذاری‌کردند. هدف از این جدایی، تاسیس سازمانی بود که بیشتر به کارهای فنی و نوی‌کوه‌نوردی بپردازد. نوتاش تا سال 1358 دبیر گروه کوه‌نوردان آرش بود و در تمام این سال ها (و پس از آن) از حامیان اصلی این تشکیلات، چه به لحاظ فکری و چه به لحاظ مادی، بوده است.

در 1352 سرپرست تیمی از گروه کوه‌نوردان آرش بود که توانست یک مسیر نو روی دیواره‌ی غربی علم کوه باز کند. در همین سال مدرک مربی‌گری‌ کوه‌نوردی خود را از فدراسیون کوه‌نوردی گرفت.

در سال 1363 سرپرست تیم گروه کوه‌نوردان آرش بود که «‌مسیر آرش» را روی دیواره‌ی علم کوه به پایان رساند (کار برای صعود این مسیر، در سال های 61 و 62 هم انجام شده بود). نوتاش از سال 1364 به فرانسه رفت و در «سندیکای بین‌منطقه‌ای داده‌پردازی» که امور فناوریِ اطلاعات 9 شهر حومه‌ی پاریس را اداره می‌کند، مدیر پروژه شد و دراخر سال 1386 هم بازنشسته شد.

از 1384 با سازمان بین‌المللی و پُرآوازه‌ی Groupe de Haute Montagne (گروه کوهستان بلند، تاسیس 1919) تماس گرفت و با ژان پییر فرسافون (Fresafond) عضو هیات مدیره‌ی این سازمان که در سال 1345 عضو تیم گشاینده‌ی «مسیر فرانسوی ها» روی دیواره‌ی علم کوه بود، آشنا شد. به پیشنهاد عباس محمدی، نوتاش از این سازمان درخواست کرد تا یک برنامه‌ی همکاری با  انجمن کوه نوردان ایران را آغاز کنند. پی‌گیری‌های جدی  و علاقمندانه‌ی نوتاش موجب شد که‌یک تفاهم‌نامه‌ی همکاری میان سازمان معتبر GHM و انجمن کوه‌نوردان ایران امضا شود. این تفاهم‌نامه و فعالیت درخور توجه نوتاش برای حفظ و تعمیق رابطه‌ی‌کوه‌نوردی با این تشکیلات و همچنین با فدراسیون کوه‌نوردی فرانسه، فصل نویی را در فعالیت‌های انجمن کوه‌نوردان، و شاید کوه‌نوردی ایران، گشود. حضور یک تیم سه‌نفره شامل رییس (Leslie Fusco) و دو نفر دیگر از اعضای هیات مدیره‌ی GHM  در ایران و برگزاری «دوره‌ی آموزش دیواره‌نوردی پیشرفته» در پل خواب (آبان 1386)، حضور سه تیم ایرانی در جشنواره‌ی یخ‌نوردی اکرن فرانسه در سال های 86 و 87 و 88 ، برگزاری یک دوره آموزش یخ‌نوردی برای چند تن از اعضای انجمن در سال 88 در فرانسه، و اجرای چند برنامه‌ی‌کوه‌نوردی در آلپ‌ها، از نتیجه‌های امضای این تفاهم‌نامه و پیگیری‌های نوتاش بوده است‌. مقاله ای از نوتاش‌، درباره‌ی ایران و کوه‌نوردی در این کشور‌، در شماره‌ی 2007 سالنامه‌ی Cimes ( نشریه‌ی سازمان GHM) به چاپ رسیده است. او در سال 1390 به عضویت افتخاری GHM درآمد و از سال 1392 نایب رییس این سازمان معتبر  شد. در این سال‌ها،  تفاهم‌نامه‌ای هم میان انجمن و فدراسیون کوه‌نوردی فرانسه، و تفاهم‌نامه‌هایی میان فدراسیون‌های ایران و فرانسه امضا شد؛ تمامی این کارها، با پیگیری‌های نوتاش به انجام رسید.

در سال 1391 در پی تماس با وزارت ورزش، و مدرسه‌ی ملی‌کوه‌نوردی واسکی فرانسه (ENSA) نوتاش  توانست سهمیه‌ی شش نفری سالیانه برای‌کوه‌نوردان ایران به دست آورد تا بتوانند در آن مدرسه که ورود به آن ساده نیست و بخشی از هزینه‌هایش را وزارت ورزش فرانسه می‌پردازد، آموزش ببینند. در همین سال، یک گروه از فرانسه، به سرپرستی گی اَبِر (Guy Abert) کوه‌نورد باسابقه و برجسته، به ایران آمدند و «مسیرنما» (topo) دقیقی از دیواره‌ی بیستون و مسیرهایش تهیه کردند. گی اَبِر در سال 1392 هم به ایران آمد و همراه تیمی از انجمن کوه‌نوردان، مسیرنمای دیواره‌ی سنگسرسُل (در نزدیکی شهر سنگسر استان سمنان) را تهیه کرد. هر دوی این برنامه‌ها با پیگیری‌های نوتاش به انجام رسید. در پی ارتباط‌هایی که با فرانسویان برقرار شده بود، دو کوه‌نورد برجسته‌ی فرانسوی که در جشنواره‌ی نخست بیستون هم حضور داشتند: فرانسوا برنارد (Francoi Bernard) و آنتوان کایرول (Antoine Cayrol) نیز به سنگسر آمدند و انجمن کوه‌نوردان را در برگزاری سومین «اردوی سنگ‌نوردی برتر» یاری کردند.

یکی از کارهای برجسته‌ی نوتاش کمک در پایه‌گذاری و مدیریت سه دوره «جشنواره‌ی بین‌المللی بیستون» در سال‌های 89، 91، و 93 بوده که این رویدادها سهم در خور توجهی در پیشرفت دیواره‌نوردی ایران، و معرفی دیواره‌ی بیستون به جهانیان داشته است.

در سال‌های 1393 و 94 با پیگیری نوتاش، دانیل دولاک (Daniel Dulac)  آموزشگر فرانسوی، دو دوره کلاش آموزش ایمن‌سازی مسیرهای دیواره‌ای، برای حدود شصت تن از کوه‌نوردان ایرانی در تهران برگزار کرد.

در سال 1395 او توانست رییس سازمان GHM را برای برگزاری آزمون مربیان درجه 1 کوه‌نوردی، به ایران بیاورد.

از دیگر فعالیت‌های ورزشی نوتاش، بازی فکری بریج است ( این بازی از سال 2001 وارد رقابت‌های المپیک شده)؛ در دوره‌ی پیش از انقلاب، او از قهرمانان ایرانی این رشته بوده است. در فرانسه، سال‌ها است که نوتاش در تورنمنت رسمی بریج حضور دارد و در سال 2005 نایب قهرمان، و در سال 2006 قهرمان این رقابت‌ها شده است.

بی‌مورد نیست یادآور شوم که این همه کار ارزنده‌ی کوه‌نوردی، در شرایطی انجام شده که نوتاش (البته، در این مورد، مانند بیشتر بزرگانِ کوه‌نوردی ایران) از نظر حرفه‌ای در این رشته مشغول نبوده است؛ حتا برعکس، به خاطر شرایطی که پس از انقلاب پیش آمد، سخت گرفتار شد. او که از سال 1347 تا 1353 در ستاد ارتش کار می‌کرد و از 1354 تا 1363 مدیر یک شرکت ساختمانی بود و در این شرکت طرح‌های بزرگی مانند دانشگاه تربیت معلم زاهدان، کارخانه‌های شیر پاستوریزه‌ی کرمان و رشت و گرگان، و مجتمع سردخانه‌ی ملاصدرا را در دست داشت، ناچار به ترک کشور شد. او در حالی که در نیمه‌های دهه‌ی پنجم عمر به سر می‌برد، با پشتکار شگفت‌آور توانست در فرانسه یک دوره‌ی آموزشی دشوار برنامه‌نویسی را بگذراند و در شرکتی بزرگ، مشغول شود و تا مدیریت پروژه‌ها پیشرفت کند.

************

همیشه معتقد بوده ام که کوه‌نوردی یک «بازی» برای ما «بچه»های بزرگ است، و معتقد بوده ام که موضوعِ بزرگ‌تر و مهم‌تر از خود کوه‌نوردی، عشق‌ها و دوستی‌هایی است که در سایه‌ی این فعالیت شکل می‌گیرد. بخش مهمی از بهترین خاطره‌ها و رویدادهای زندگی من در ارتباط با کوه و کوه‌نوردی به دست آمده‌، و کوه بوده است که مرا با جهان هزارنقش طبیعت آشنا کرده و به زندگی‌ام رنگ طبیعی زده است. در این میان، کوه‌مردان و طبیعت‌مردانی بوده اند که در پس‌زمینه‌ی‌کوهستانیِ زندگی من، چونان قله‌های سرفراز نمودار گشته اند‌؛ یکی از برجسته‌ترین این «قله»ها ابراهیم نوتاش بوده است. کار آرام و پیگیرانه‌ی او در گروه آرش، خوش‌فکری‌ها و سخاوتمندی‌هایش در حمایت از جوانانِ نوآمده‌، دقت و جدیتی‌که در اجرای برنامه‌هایش داشته‌، و کمک بی‌مانندی‌که به انجمن کوه‌نوردان ایران کرده، برای ما بسی آموزنده بوده  و اعتقاد دارم که او می‌تواند الگویی باشد برای‌کوه‌نوردانی‌که می‌خواهند کارهای بزرگ و با ارزش کنند.

عباس محمدی –  مهر ماه 1388

ویرایش و تکمیل: 1395

جلیل کتیبه‌ای

جلیل کتیبه‌ای، پایه‌گذار دیواره‌نوردی ایران و کوه‌نویس بزرگ کشور

این متن، در سال 1387 نوشته شده است. کتیبه‌ای در سال 1389 چشم از جهان فروبست.

نام جلیل کتیبه‌ای (متولد 5 بهمن 1300) با تاریخ کوه‌نوردی نوین ایران در هم آمیخته است. او از 1324 به شکلی جدی کوه‌نوردی را شروع کرد، و در چند سال، تعدادی از شاخص‌ترین کارهای دوره‌ی آغازین کوه‌نوردی فنی ایران را به انجام رساند. اما یک حادثه‌ی رانندگی (در راه رسیدن به دماوند) به تاریخ 22/9/1330 آرزوی دست‌یابی به قله‌های بلند را در دل او به ‌یأس بدل کرد. با این وچود، کتیبه‌ای پیوند خود را با کوهستان قطع نکرد و با نوشتن درباره‌ی کوه‌ها و برقراری رابطه‌ی عمیق، پیوسته و هم‌دلانه با جامعه‌ی کوه‌نوردی کشور (و خارج از کشور ) کوشید تا عطش عشق خود به کوه را ارضا کند.

در زیر، خلاصه‌ای از فعالیت‌های او را که با استفاده از فصل‌نامه‌ی  کوه شماره‌ی 40، نوشته‌های خود استاد، تاریخ کوه‌نوردی ایران تالیف داود محمدی‌فر و محمدعلی ابراهیمی و منابع دیگر تهیه شده است،  می‌بینید:

* در پنجم بهمن 1300 در تهران به دنیا آمد.

* از دوره‌ی دبستان به کتاب و ادبیات و هنر علاقه پیدا کرد و در نوجوانی با مطبوعات انس گرفت.

* از چهارده سالگی به ورزش و تکاپوهای ورزشی روی آورد و رفته‌رفته به انواع ورزش‌ها، از باستانی گرفته تا شنا و دوچرخه‌سواری و مشت‌زنی و وزنه‌برداری و پرورش اندام و ژیمناستیک و… کوه‌نوردی پرداخت.

* در پانزده سالگی از راه مطبوعات با دماوند و علم‌کوه و صعود به آن‌ها آشنا شد و همان‌ها بودند که در قلب و مغزش اثرهای نافذی نسبت به کوهستان و کوه‌نوردی به وجود آوردند.

* در سال 1324 پس از یک بیماری قلبی، توانست نخستین کوه بلند خود را صعود کند.

* در سال 1325 نخستین صعود زمستانی قله‌ی توچال را انجام داد و در سال بعد نخستین صعود شبانه به همین کوه را اجرا کرد.* در آغاز بهار 1327 به همراه دوستانش عزت‌الله شهیدا و هوشنگ محیط، دو صعود زمستانی – بهاری را به ثمر رسانمد: کوه سروه‌ی ملایر در سوم فروردین، و الوند همدان در هفتم فروردین که سه تن از کوه‌نوردان همدان (شریفی ، سیدین، و ؟) نیز همراه‌شان بودند. از همین سال، تمرین‌های سنگ‌نوردی با ابزار فنی را در بندیخچال (در دامنه‌های توچال) شروع کرد و سپس نکته‌های این روش نوین را در مجله‌های ورزشی منتشر ساخت.

* در مهر ماه 1328 به همراه محمد کاظم گیلان‌پور و محمدعلی پرویزی، دو کار مهم در منطقه‌ی علم‌کوه به انجام رساند: صعود به قله‌ی شاخک (که می‌پنداشتند بلندترین قله‌ی منطقه است) از مسیر صعود نشده‌ی گردنه‌ی سیاه سنگ؛ و صعود قله‌ی تخت‌سلیمان از مسیری که گیلان‌پور (در دفتر یادبودی که اکنون در باشگاه دماوند است) آن را «تیغه‌ی شمالی» نامیده است. ورود به منطقه‌ی علم کوه از سمت شمال این قله، از این تاریخ مورد توجه کوه‌نوردان ایرانی قرار گرفت .

* در سال 1329 می‌‌بایست با گیلان‌پور و پرویزی به مدرسه‌ی کوه‌نوردی و اسکی شامونی (فرانسه) فرستاده می‌شد، اما به عللی در این برنامه شرکت نکرد. در تابستان همین سال، نخستین صعود بانوان ایرانی (عصمت قاضی، فرخ کوهکن، نصرت کوهکن) به قله‌ی دماوند از مسیر شمال شرقی را سرپرستی کرد. همچنین، همین خانم‌ها به سرپرستی او به قله‌ی علم‌کوه (از مسیر جنوبی) و به قله‌ی پراو سفید در منطقه‌ی زردکوه صعود کردند.

* سال 1330: نخستین صعود تکی به دماوند از راه تخت فریدون؛ نخستین نوردش یک تیغه‌ی بلند سنگی در ایران (تیغه‌ی جنوب شرقی هفت‌تنان زردکوه، همراه با خلیل عباسی و هوشنگ محیط)؛ نخستین صعود مستند به بلندترین قله‌ی دنا (قاش مستان) (تکی)؛ نخستین صعود مستقل و دیواره‌ای ایرانی (دیواره‌ی شمالی شاخک، به همراه محمد علی تفرشی). صعود دیواره‌ی شاخک را که تا چند دهه بعد تکرار نشد، می‌توان سرآغاز کار دیواره‌نوردی در ایران دانست.

در 22/9/1330 همراه با گیلان‌پور، هوشنگ محیط و ابراهیم صدری با هدف صعود دماوند راهی رینه بود که در نزدیکی آبعلی، خودروی جیپ آنان دچار حادثه شد و پای راست وی از هشت جا شکست. بیش از یک سال بستری شد، و زخم‌های او تا سال 37 بهبود نیافت، و سرانجام (گویا در اوایل دهه‌ی 50) پزشکان این پا را از بالای زانو قطع کردند. با این حال، کتیبه‌ای با همان پای آسیب‌دیده، در سال 1340 طی یک برنامه‌ی شش هفته‌ای به بررسی و مطالعه‌ی کوه‌های آلپ در پنج کشور اروپایی پرداخت.

***

کتیبه‌ای از سال 1327 در فدراسیون‌های کوه‌نوردی پیش از انقلاب، سمت‌های عضو هیات مدیره، مشاور عالی، و معاون داشته است اما پیشنهاد ریاست بر فدراسیون را یک بار در سال 1335 و بار دیگر، پس از انقلاب نپذیرفته و گفته است که «با وضع بدنی‌ای که دارد نمی‌تواند آن طور که لازم است در خدمت کوه نوردان باشد». او طرح‌هایی برای تشکیل «انجمن پیشگامان کوه‌نوردی» در دوران پیش از انقلاب، و طرحی برای تشکیل «آکادمی ملی کوه‌نوردی» (فصل نامه‌ی کوه 27) ارایه داده است (در بخش اخبار فصل نامه‌ی کوه 52 – پاییز 87 – آمده بود که با استفاده از رهنمود استاد کتیبه‌ای، به ‌زودی در دانشگاه آزاد واحد دزفول، آکادمی کوه‌نوردی راه‌اندازی خواهد شد).

طرح برگزاری کنگره‌های کوه‌نوردی ایران هم از او بود که نخستین آن در اول فروردین سال 1335 (در زمان ریاست محمد خاکبیز بر فدراسیون کوه‌نوردی) در شیراز افتتاح شد. طراحی پوستر این کنگره (نخستین پوستر کوه‌نوردی ایران) و طراحی یکی از آرم‌های فدراسیون نیز از کتیبه‌ای بوده است.

با وجود کارنامه‌ی کوه‌نوردی پرباری که در بالا به آن اشاره شد، وجهی از شخصیت کتیبه‌ای که او را در میان تمامی کوه‌نوردان ایرانی ممتاز ساخته، چهره‌ی کوه‌نویسی او است؛ کتیبه‌ای، در مدت چند دهه به‌تنهایی  نقش  نویسنده‌ی مطالب فنی، معرف کوه‌های ایران به کوه‌نوردان ایرانی و خارجی‌، مترجم گزارش‌های خارجی‌، وقایع‌نگار رویدادهای کوه‌نوردی کشور، مدیر مجله‌ی کوه نورد و کوهستان  (1346 -1342)، مدیر مجله‌های  تربیت بدنی  و  پیشاهنگی ،  و مفسر و فرهنگ‌ساز کوه‌نوردی را داشته است. او همچنین از از حدود بیست و دو سال پیش همکار مجله‌های کوه‌نوردی آلمان  Alpinismus و Bergsteiger و از سال 1374همکار مجله‌یکوه بوده است. سلسله مقاله‌های او در مجله‌ی کوه  با عنوان «کوه‌نوردی نوین در ایران» که طی چند سال در این فصل‌نامه چاپ شد، نخستین حرکت جدی برای تدوین تاریخ کوه‌نوردی ایران – و منبع مهم کارهای بعدی در این زمینه – بود. به‌علاوه، هر شخص دیگری هم که از او درخواست مقاله کرده باشد، بی‌نصیب نمانده و بسیاری از گاهنامه‌ها و بولتن‌های کشور، از مطالب او بهره‌مند شده اند‌. مطابق برآوردی که خود استاد داشته، شمار مقاله‌هایش بیش از 2500 (چاپ شده در بیش از 35 نشریه)، شمار نامه‌هایش (که تقریباً همگی مربوط به کوه‌نوردی هستند) بیش از 4500، و مجموع نوشته‌هایش در حدود 13000 صفحه است. از کتیبه‌ای چند کتاب هم چاپ شده است: الفبای کوه‌نوردی،  کوه ها و آدم‌ها،  آخرین صعود،  یک کوه و یک مرد و… . نکته‌ی مهم این که کتیبه‌ای در عین پرکاری، گزیده‌گوی بوده و هیچ‌گاه به حاشیه نرفته و زیاده‌گویی نکرده است. همچنین، وسواسی ستودنی در پاکیزه‌نویسی، رعایت دستور زبان، و رعایت آیین نگارش و نقطه‌گذاری درست داشته است.

کتیبه‌ای از نخستین کسانی است که در مباحث آموزشی خود به موضوع حفاظت کوهستان اشاره کرده است. در این‌جا، چند جمله از کتاب  الفبای کوه‌نوردی  او نقل می‌کنم: «در کوهستان، گل‌ها و گیاهان را بگذارید در جای خود باقی بمانند، سبزتر و زیباتر بشوند و رشد کنند. زندگی آن‌ها نیز مانند زندگی شما، با ارزش است.»  و «درباره‌ی حیوان‌هایی که در کوهستان با آن‌ها برخورد می‌کنید‌، بیندیشید و زیبایی‌هایشان را تحسین کنید. فکر بکنید که آن‌ها نیز چون شما، روح و اعصاب دارند، آن‌ها نیز به زندگی‌شان علاقمند هستند… و آن‌ها نیز می‌توانند شما را دوست داشته باشند‌، اگر شما آن‌ها را دوست بدارید.»

پی‌نوشت

درباره‌ی ارزش سلسله مقاله‌های کتیبه‌ای با عنوان «کوه‌نوردی نوین در ایران»  نوشتاری در فصل‌نامه‌ی کوه شماره‌ی 19 (تابستان 79) دارم با عنوان «در نکوداشت استاد جلیل کتیبه‌ای».

عباس محمدی

بهمن 1387

دکمه بازگشت به بالا